...

گفتم که بیابون رو دوس دارم. چشمات رو میبندی ٬ میدویی ٬ میدویی ٬ میدویی ٬ میدویی .... و اونقده میدویی تا به هیچ جا نرسی .
...

شاید تو راس میگی : دنیایی که همه توش دیوونه باشند و یکی عاقل فرقی نمیکنه با اینکه همه عاقل باشن و یه نفر دیوونه! به هر حال از نظرِ ریاضی نمیشه ثابت کرد کدوم دسته دیوونن !
...

ببینم کیه که بتونه مطمئن باشه که به هیچ جا نمیرسه ؟! یا میرسه ؟!‌ اصلاً چه فرقی میکنه ٬ کیه که بتونه مطمئن باشه ؟!
...

خوابشو دیدم.



...

« جیک جیک جیک قُدا قُدا »
- این رو امروز یکی از گوسفندام که داشت آهنگ سنتی گوش میداد میخوند !
...

ببینم تو این گوسفندایی که به من ایمان آوردن هیچکی پیدا نمیشه که شیر شوکولات بده ؟!!
...

یه چیز بامزه: اینجا یک نفر هست که به من میگه تو دیوونه ای @#$@#$!!!!!!!!!!!!

...

این مدل نظر خواهیه رو که اضافه کردم خودم میدونم خیلی مزخرفه و پر دردسر و لوس و احمقانه و غیر یوزرفرندلی و سر کار نمشه نظر داد و باهاش نمشه همه رو مستفیض کرد و خیلیاتو از بچگی aol و icq کار بودین و اصلا یاهومسنجر ندارین اصلاً حال نمکنین وقتی فحش میدین کس دیگه ای غیر خودم نشنوه ... ولی خوب میتونین همینا رو با یه سری بد و بیراه دیگه تو نظر خواهیه میگفتین. راستی هر کی نظر باحال بده خودم ازش نقل میکنم . حق سانسور رو هم برای خودم مجاز میدونم به عنوان یک پیغمبر به هر حال من به سلامت جامعه می‌اندیشم !! به خدا کاری هم نداره ها فقط باید یاهو مسنجر لاگین باشین .. یه چیزی بگین دیگه . راستی یه چیز دیگه ٬ کاش بهم ایمیل میزدین. به خدا من ایمیل اونقده دوس دارم. میدونین تا همین چن دقیقه پیش که یه ایمیل جالب و خوب گرفتم چن روز بود که هیچ کی منو دوس نداشته بود ؟!! خلاصه اینکه ای پیروان من و ای بقیه که پیرو من نیستین ! اینقده خودتونو لوس نکنین همانا زیاده بدید و بزنید (کامنت و ایمیل رو میگم البته) که برای خود سعادت میخرید جان شما . من و الهام تضمین می‌کنیم. ما قولمون قوله الکی که نیست.
...

دل آدم وقتی درد ميگيره هيچ پزشکی نمی تونه معاينش کنه ٬ چاره کار فقط درد دل کردنه !
البته آدما هااااا
...

میگما ... همه رو سیل میبره ، ما رو جیش بچه :-& آخه جوجه ماشینی صورتی ورپریده نیم‌عقل تو برو کهنه‌ی بچه بشور ٬ تو رو چه به خدایی !!! دختره‌ی دودکش :~|
...

یه کابوس دیدم خیلی وحشتناک بود ... توش یه پیغمبر دیگه ظاهر شده بود که عوضی از منم خوشتیپ تر بود . تازه از وقتی اون اومده بود الهام هم شبا دیر میومد خونه ٬ وحی هم که میاورد خیلی وقتا اسم و فعلش جابه‌جا شده بود !! همیشه هم بوی ادکلن مردونه میدااد :( !!!

از اینا بدتر اینکه این مرتیکه عوضی یه کتاب آسمونی هم واسه آورده بود که همه رو با اون گول میزد ٬ آیه اولش هم این بود:

گرگم و گله می‌برم ... :-&
...

الان چشمام رو بستم ٬ تو یه بیابون نشستم ٬ یه بیابون بزرگِ بزرگِ بزرگِ خالی از همه چی . با عصام یه دایره دور خودم کشیدم ٬ دارم فکر می‌کنم ... آخه ؟!! ... مگه ؟!! ...چی ؟!! خب که بعد ؟!! اصلاً کلاً چرا چی که خب چی ؟!!

و ندا می‌آید : زندگانی سیبی است٬ گاز باید زد با پوست ...

چشمانم سیاهی میروند ... این پوست کشیده‌ی شب چه زمخت است لاکردار .. کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد ؟!

دیر است ... ولی هنوز درختان حماسی کوشند ؟! باید امشب بروم ... اما ...
.
.
یک نفر باز صدا زد: الهام ... گوسفندهایم کو ؟

...

از پشه کمترانیم ... کاش اقلاً آمیب میبودیم .

...

هی گوسفند با تو ام . مگه من چیم از این چوپانه کمتره که پیغمبر نشم ؟ ها ؟
...

وقتی دوستت صاف صاف تو روت واستاده و بهت پشت نمیکنه و تو از حرصت خنجری که تو دستت قایم کردی رو هی بیشتر فشار میدی ... احمق دوستت رو عوض کن الاغ.
...

بعضیا یه کم احمقن ٬ بقیه خیلی !!
...

من هنوووووزم خوااااب میبیییینم ... *

عارضم که از خواب دیدنام بگم که دیگه اِندشن ولی خیلی جدی نگیرینا !! عرضم حضورتون این مدت که من اینجا بودما ٬ تقریباً خواب همه‌ی دخترای دانشکده (منظورم رفیق رفقاس) رو دیدم ( به جان خودم با حفظ شؤونات ٬ حتی یه جاهایی با مانتو مقنعه و اینا ) ولی از پسرا فقط خواب حجت رو دیدم که اونم سر یه سفره ای نشسته بودیم داشتیم شام اینا می‌خوردیم (یادم نیس من شام داده بودم یا حجت ولی ) من کنار دستش نشسته بودم اونم هی ور ور ور ور حرف میزد منم هی میزدم پس سرش میگم کم حرف بزن غذات رو بخور .. اونم بنده خدا مظلوم سرش رو مینداخت پایین و یه کم بعد دوباره همین آش و همین کاسه . این از بر و بچ تو خوابای من . فقط نمدونم چرا خواب بچه مچه ندیدم این مدت. راستی یه خواب هم دیدم اون دختره که یه بار منو از دست تبهکارا نجات داده بودا قدیما - خیلی وقت پیش تو وبلاگم ماجراش رو تعریف کردم - ... با هم قرار گذاشته بودیم و دیشدیری دیندین ٬ خلاصه کلی حال داد جای اهلش خالی.

آها یه چیز دیگه هم بگم خودم خیلی باهاش حال کردم. هفته پیش من بیخوابی به سرم زد سر یه ماجرایی ۳ شب و ۴ روز نتونستم هیچی بخوابم. چن شب پیش بعد اینکه بالاخره پس از مدتی مدییییید سرانجام تونستم بخوابم ٬ خواب سریالی دیدم !! اونم نه یکی که دو تا !! اونم نه سری که موازی (پارالل) . اینجور که من یه قسمت میدیدم بعد از خواب بیدار میشدم زودی میرفتم دوباره بخوابم که بقیش رو ببینم . جالب بود بعد که می‌خوابیدم بقیش رو میدیدم :> ولی بعضی وقتا کانالش عوض میشد یه خواب دیگه میدیدم ٬ یه سریال دیگه ٬ یادمه یکیش خیلی مزخرف بود ٬ خودم اصلاً شخصیت مهمی نبودم توش ولی یکیش باحال بود ... یادمه یه جاهایی هم قاطی کرده بودم ماجرا ها رو ٬ درس یادم نیس فکر کنم بازیگر تکراری داشت من چت زده بودم :~{ خولاصه سریالی خواب دیدن هم خیلی باحاله توصیه میکنم . به خصوص اگه از خوابیدن خوشتون نمیاد مثل من حتماً امتحان کنین چون از ذوق اینکه بقیش رو ببینین میرین به زور خودتون رو خواب می‌کنین.

فقط من اینجا دچار یه مشکل بی‌تربیتی شدم . از قدیمینا گفته بودم دیگه نمدونم تیریپ چیه وسط خواب دیدنای من آگهی بازرگانی پخش می‌کنن . خدا لعنت کنه این لاریجانی انگلیسی رو که تو خواب هم با اون پفک نمکیاش دست از سر من بر نمی‌داشت. اینجا ماجرا هنوز همونه ولی تبلیغاش کاستومایز شده با تبلیغ تلویزیونای اینجا. اینجا نصفه شبا که میشه میخواد فیلم و اینا که نشون بده وسطش یه هو این خانومای چیز میز میان شماره تلفن میدن و یک صداهای بی‌ناموسی از خودشون در وکنن که بیا و ببین !! (حتی این مردای بی‌ادب بی‌نزاکت که با هم تیریپ میذارنا اونا هم اینجا تبلیغ میکنن واسه خودشون و تو تلویزیون قیمت و شماره تلفون و اینا میدن و میگیرن !! من میگم آخرالزمون شده میگین نه !! ). بعد که یه چن صحنه از اینا نشون میده میره دوباره سراغ خود فیلم. حالا موقع بیداری عیبی نداره ولی وسط خواب دیدن آدم تبلیغای بیناموسی ببینه خیلی ستمه ... دِموشو نشون میدن بعد شماره تلفون میدن !! یا میگن اس‌ام‌اس بزنین به ما دونه ای ۵ یورو !!! اونم تو خواب !! خیلی ستمه به خدا !!! بدیش اینه که تو خواب میترسم اگه پول بدم وقتی بیدار میشم از حسابم کم شده باشه :(

دیگه اینکه واییی من چقد خوابم میاد الانااا ؛)

* اون تایتل رو با آهنگ ابی بخونین ؛)

...

الان الهام یه تیریپ اومد گفت نگران نباش که تو را چرت و پرت گو بخوانند ٬ همه‌ی ۱۲۴هزار پیامبر پیشین در زمان خود مجنون و دیوانه خطاب میشدند پس هر کس از این به بعد به من بگه چرت نگو می‌گویم به تخمم !! احادیث گرانبهای مرا چرت و چال نخوانین که یه هو میگم زیگیل شوید ها !! راستی هم اینک دارم تفکر می‌کنم ببینم چه یادگاری در بین شما باقی بگذارم وقتی دارم میروم تعطیلات . فکر کنم باید باز هم با الهام مشورت کنم.

...

The Devil still cheats and wins more souls
And as for the Lord, well, he's just doing his best

...

دلم میخواد با چشم باز بمیرم.
...

بزودی دعوی پیغمبری خواهم کرد و همه‌تان را به کیش خود خواهم خواند .

پس چندی دیگر منتظر من بمانید تا از این کوه فرود آیم. آنگاه چهره‌ی نورانیم گواه همه چیز خواهد بود. فقط تو را سر جدتان مرا با سنگ نزنید ها . قول می‌دهم اصرار چندانی نکنم. هر چه باشد من هم خیر شما را می‌خواهم هم خیر خودم را.

من هنوز منتظر الهامم. نمی‌دانم چرا نمیاید. به گمانم دیگر دیر کرده است. ولی مادرقهوه خانه همچنان منتظر الهام می‌مانیم تا بیاید. آخر قرارمان اینجا بود از اول !!
...

گفتم که گفته باشم:

من این آرتوتیک را دوس دارم.
من این آسه ده‌سه را نیز دوس می‌دارم.
من این مینیمالیده را خیلی دوس می‌دارم.
من این مبهوت مبهوت را نیز خیلی دوس می‌دارم.
من این سینگل تانگو را دیگر خیلی خیلی دوس می‌دارم.

آه که اگر بدانید من چقد دوس می‌دارم ... بگین مااااااااااااااااااااااا

پ.ن. دیگر این آااااب را دوس نمی‌دارم. فعلاً میپرستمش تا بعد.

...

و شغل اول ایشان (پیامبران) همانا چوپانی بوده و هست. و همگی در جوانی با هدایت گله ای گوسفند کاراموزی آینده‌ای را می‌کنند که گله ای گوسفند دو پا که به آنان ایمان آورده‌اند را قرار است هدایت کنند.

پ.ن. شغل دومشان را هم که اینجا گفتم چه بود .
...

- آقا یه طنز بگم‌؟
- بگو
- تلخشو بگم؟
- طنز تلخ ؟! بگو
- تکراریه‌ها
- کشتی ما رو بگو
- ماه مبارک رمضان مبارک
- @!#$@#$%#@$%@#$

...

حیلت رها کن عاشقان دیوانه شو دیوانه شو ...


کدامتان میدانید دنیای یک دیوانه‌ی دیوانه‌ی دیوانه چگونه است ؟!!

حاضرم نیمی از همه چیزم ( و همه‌ی همه‌ی همه چیزم ) را بدهم تا در دنیای دیوانه‌ی دیوانه‌ی دیوانه‌ ای جا بگیرم و از حدقه چشمان او ببینم . راستی نیم دیگرِ همه چیزم را نگه داشته ام تا شاید روزی طبیبی بیابم که علاج درد بداند و بدین نیمِ دیگرِ همه‌چیزم سودای دیوانگی کنم.
.
.
گر سوی مستان میروی
مستانه شو مستانه شو

این نوا دارد مرا سوهان می‌کشد ... دوباره احساس در خود نگنجیدنم گرفته ... ، احساس سرما ، اینجا همه چیز سرد است ، من دوباره سردم شده ست ...

هم خویش را بیگانه کن
هم خانه را ویرانه کن
وانگه بیا با عاشقان
همخانه شو همخانه شو

می‌دانی دلم کویر می‌خواهد ... دلم تنهایی کویر را می‌خواهد ٬ سکوت کویر ٬ آسمان کویر ... باران کویر ! کاش اینجا بیابان داشت .


download


این صدا ٬ این ساز ٬ این ضجه‌ها مرا دیوانه می‌کنند ...
...

و دیوانه همانا پیشوا و پیغمبری برای اهل حماقت است .

و من همیشه گفته‌ام که دیوانگی شغل دوم انبیا ست .
...

دوست عزیز ٬ بازبان خوش تکرار می‌کنم : پشتت را به من بکن ٬ خنجرم پوسید دیگر . مجبورم نکن با تو گلاویز شوم . مگر نمی‌دانی از پشت خنجر خوردن چه لذتی دارد ؟!! به من اعتماد داشته باش . خواهش می‌کنم.
...

جایتان خالی٬ ما در قهوه خانه‌ی اینجا چلوکباب با نان بربری و قلیان خربزه تناولیدیم و به رقص عربی رسیدیم و به دختر رومانیای خارج شدیم . عجب مادرقهوه‌خانه ای بود !!
...

این را دیگر نمیشد نگفت: رفتیم ماری...جونینا اینا تیریپ سوداگری مرگ. جای همه‌تان خالی .

پ.ن. از آرشیو بیرون کشیده شده شده است این یادگار !!
...

هرچه بیشتر سیگار میکشم بیشتر بدم میاید !! چه خوب است که سیگاری نشدیم ها . ما که هر چه جستیم لذتی در سیگار کشیدن پیدا نکردیم . البته قلیون و الکل و گرس و حشیش و اینها حسابشان جداست و مقدسند ٬ ولی سیگار نه ! به گمانم اینها که همش سیگار می‌کشندها سیگار دود میکنند چون احساس می‌کنند باید کاری بکنند و چون نمی‌توانند فکر کنند و یا کاری پیدا بکنند که بکنند ٬ زورشان به سیگار میرسد و عقده‌ی کاری نتوانستن کردنشان را با سیگار دود کردن خالی می‌کنند (عجب فلسفه بافی مزخرفی از آب درامد) . خولاصه آنکه هرچند سیگار و قهوه و کامپیوتر از شب تا صبح ترکیبی چسبناک بود و چسبید ولی سیگارِ بعد از سکس رو به پنجره پشت در طبقه‌ی دوم یا سوم (بالاتر از همکف باشد) ٬ به تخت‌خواب با موسیقی زجراور ولی گیرای سکوت ٬ یک چیز دیگر است.
...

احمقی عاقلانه می‌گفت: « برای فراموش کردن درد عاشقی ٬ باید دوباره عاشق شد .»

شما بگویید من چه می‌توانم گفت ٬ جز آنکه حماقت عین خوشبختی است ؟!!

پ.ن. و جالب آنکه به گمانم راست میگفت !!

تکمیلی: وقتی دوباره این پاره‌نوشت را می‌خوانم و به خودم فکر می‌کنم ٬ بی اختیار یاد بازرس ژاور مرحوم هوگو میفتم که چه نیک مردی بود این ژاور ٬ که گاهی تصور می‌کنم بیش از اندازه مرد بود.
...

این نفهمیده شدن هم جالب است ها ! اگر نفهمیدن به مثابه لذت بردن باشد ، نفهمیده شدن به لذت دردکشین در شب زفاف می ماند

پ.ن. هرچند تجاوز شدن چیز دیگری است .. چیزی مانند به غلط فهمیده شدن
...

یه احساس خوشایندی از حس شش و هفتمم برخاسته و بهم میگوید که به صور اسرافیل دیگر چیزی نمانده است . یعنی خیلی چیزی نمانده است. فقط کمی دلشوره دارم . از خودم می‌پرسم همه چیز خوب پیش خواهد رفت ؟!! آیا همه برای این نمایش بزرگ آماده شده‌اند ؟!! فکر کنم وقتی کوه‌ها راه میفتن خیلی منظره‌ی جالبی باشد. پر احساس و هیجان انگیز. به قول کسی : « فقط یه لحظه تو این دنیا هست که خیلی جذاب و دوست داشتنی‌ست آنهم اون موقع است که اسرافیل لپانش را باد کرده و ميخواد دهانش را بگذارد لب شیپور »
...


می‌گفت در خارجه اول لایک میکنن ٬ بعد رفت و آمد (گاهی برعکس) ٬ بعد شاید لاو کنن ٬ بعد هم سکس می‌کنن ٬ بعد هم شاید زندگی کنن. اینجا دختر و پسر ها چگونه است که ندیده و نرفته و نیامده یا لاو میکنن یا لاس (خشک و تر همه جوره میکنن) !! گفتم : ههه ٬ ما اینیم دیگه تازه گونه‌ای هم داریم که لاو پنهان می‌کنند . خوب که دقت کردم کمی از شاخ‌هایی که داشت درمی‌آورد را دیدم.

...

چند وقتی هست که شبا میشینم سناریوهای مختلف (و البته خیلی عادی و ممکنی) که ممکن بوده برام پیش بیاد و من بر اثر اونا بزنم آدم بکشم رو تجسم میکنم (این موضوع جدید تخیل کردنمه این چن شب) .... کم‌کم دارم به این نتیجه می‌رسم که من واقعاً یه آدم‌کش بالفطره‌م ٬ یه جانی خطرناک ٬ فقط تا حالا فرصتش رو پیدا نکردم استعدادم رو به خرج بدم !!!
...

چه لذت بخش است ٬ دروغ و خیانت . ولی حماقت چیز دیگراست.
...

با اینکه تأکید می‌کنم احمق بودن ٬ بسی خوشبختی است ٬ ولی اعتراف می‌کنم احساس حماقت و احساس احمق بودن اصلاً شیرین نیست و البته احساس احمق انگاشته شدن بسیار لذت بخش است.

...

پشتت را به من بکن دوست من . می‌خواهم خنجری بزنم.
...

دوسِت دارم ٬ عاشقتم ٬ دیوونتم ٬ عزیزمی ٬ عشقمی ٬ فدات میشم + ماچ بوسه و اینا ... عجب جملات ( و ایضاً احساساتِ ) خنده داری می‌شنوم این روز ها !! آخرالزمان شده است گویی !! جل الخالق !! قلقلکم می‌آید !!
... و وقتی به انتهای تمام اینها اضافه می‌کند :‌ « برای همیشه با تو می‌مانم » آنقدر میخندم که به ناچار از خواب میپرم.
...


خودشه:




...

و چه نگونبخت کسانیکه با تمام حماقتشان بدبختند
...

خوشبخت‌ترین مردم ٬ ابله‌ترین آنانند ... وقتی خوشبختی حماقت است ... این‌روزه ... و هرروزه.
...

--> «باید به خندیدن به طورِ جدی فکر کرد.» یا شاید باید به فکر کردن به طور جدی خندید !! به هر حال قبول می‌کنم که --> فهمیدن همیشه یک سوءِ تفاهم است .
...

- یه جک بگم ؟!!
- بگو.
- « ماه رمضون »

...

« من همان انگشت بودم ،
تو همان دست،
که بين من و بازوي زندگي بود ،
و مرا به باقي بودنم مي بست.

وقتي رفتي از خودم پرسيدم،
زور بازو بود که دست را شکست؟
يا حسادت يک انگشت کوچک،
که من چه بند بند بودم و تو چقدر يکدست... »
...




قهوه‌ای دیگر برای راه،
قهوه‌ای دیگر پیش از آن که بروم
به راهِ دور٬
به آن راه ِدورِ دورِ دور ...








نفَسَ‌ت دل‌انگیز است
چشمان‌َت چون دو جواهر در آسمان.
قامت‌َت راست است، موهایَ‌ت صاف
بر بالش‌ی که می‌آرامی بر آن.
ولی مرا به تو مهری نیست
نه عشق و نه سپاس
وفاداریِ تو به من نیست
که به ستاره‌گان بالاست.

قهوه‌ای دیگر برای راه،
قهوه‌ای دیگر پیش از آن که بروم
به راهِ دور.

پدرت یاغی‌ای بیش نیست
و آواره‌ی حقه‌باز‌ی‌
به تو می‌آموزد که چگونه جیب‌ بزنی
و چگونه تیزی بیاندازی.
او سلطه‌اش را می‌پاید
تا غریبه‌ای داخل نیاید
صدای‌َش می‌لرزد وقتی داد می‌زند
و باز غذا می‌خواهد.

قهوه‌ای دیگر برای راه،
قهوه‌ای دیگر پیش از آن که بروم
به راهِ دور.

خواهرَت آینده را می‌بیند
چون مادرَت و خودَت.
هرگز نیاموختی که بخوانی و بنویسی
کتابی نیست بر طاق‌چه‌ات.
و خواستن‌َت حدی نمی‌شناسد
صدای‌َت به بلبل‌ی می‌ماند
ولی قلب‌َت چو اقیانوس‌ی‌ست
اسرارآمیز و سرد.

قهوه‌ای دیگر برای راه،
قهوه‌ای دیگر پیش از آن که بروم
به راهِ دور.

Your breath is sweet
Your eyes are like two jewels in the sky.
Your back is straight, your hair is smooth
On the pillow where you lie.
But I don't sense affection
No gratitude or love
Your loyalty is not to me
But to the stars above.

One more cup of coffee for the road,
One more cup of coffee 'fore I go
To the valley below.

Your daddy he's an outlaw
And a wanderer by trade
He'll teach you how to pick and choose
And how to throw the blade.
He oversees his kingdom
So no stranger does intrude
His voice it trembles as he calls out
For another plate of food.

One more cup of coffee for the road,
One more cup of coffee 'fore I go
To the valley below.

Your sister sees the future
Like your mama and yourself.
You've never learned to read or write
There's no books upon your shelf.
And your pleasure knows no limits
Your voice is like a meadowlark
But your heart is like an ocean
Mysterious and dark.

One more cup of coffee for the road,
One more cup of coffee 'fore I go
To the valley below.

...

Fake is a Fake ....

and it's just another fake ...

and what the fuck is The Judgement Day that will come true ?!

I t i s j u s t another another another Fake .

...


بسه دیگه.




...





Title : From Sara with Love
Artist: Sarah Conner


For so many years we were friends
and yes I always knew what we could do
but so many tears in the rain
felt the night you said
that love had come to you

I thought you were not my kind
I thought that I could never feel for you
the passion and love you were feeling
and so you left for someone new

And now that you're far and away
I'm sending a letter today
From Sarah with love ...

She'd got the lover she is dreaming of
She never found the words to say
but I know that today
she's gonna send her letter to you
From Sarah with love ...

she took your picture to the stars above
and they told her it is true
she could dare to fall in love with you
so don't make her blue when she writes to you
From Sarah with love ...

So maybe the chance for romance
is like a train to catch
before it's gone

and I'll keep on waiting and dreaming
you're strong enough to understand
as long as you're so far away
I'm sending a letter each day ...

From Sarah with love ...
She'd got the lover she is dreaming of
She never found the words to say
but I know that today
She's gonna send her letter to you
From Sarah with love ...

She took your picture to the stars above
and they told her it is true
she could dare to fall in love with you
so don't make her blue when she writes to you
from Sarah with love

From Sarah with love
she'd got the lover she is dreaming of
She never found the words to say
but I know that today
she's gonna send her letter to you
From Sarah with love ...

she's gotta know what you are thinking of
'cause every little now and then
and again and again
I know her heart cries out for you
From Sarah with love (come on)
she's got the lover she is dreaming of
never found - words to say, ahh
but today, but today
From Sarah with love

she took your picture to the stars above
and they told her it is true
she could dare to fall in love with you
so don't make her blue when she writes to you
from Sarah with love
so don't make me blue
when I write to you

From Sarah with love ...

...

فقط محض مزید اطلاعات عمومی اونایی که میگن چرا زیاد پست می‌کنی : همین الان چک کردم دیدم که من ۳۳ تا پستِ پست نشده دارم ! یعنی به شکل Draft تو بلاگ‌اسپات سیوشون کردم و هنوز صلاح ندیدم پست کنم (دو نقطه دی). حال می‌کنین من اینجا تو آلمان چقد دارم کار میکنم دیگه !! خولاصه اینکه زیاد گیر ندین دیگه ٬ یه هو دیدین ۳۳ تاشو با هم پست کردما ... جنبه داشته باشین دیگه !! ۷-۸ تا پست تو روز که چیزی نیس عزیزای من :~|
...

همین‌جوری ... نقل از آبی کوچک آرامش ...

« ديشب که بهم گفت به زودي ازدواج ميکنم بدون اينکه از چراي گريه ام مطمئن باشم همينطور که باهاش حرف ميزدم سيل اشکم سرازير شد . دلش هوس " red winston" کرده بود و براش آوردم . گفت دلم نمياد سيگاري رو که تو بهم ميدي دود کنم گفتم بهتر که دود ميشه و ميره و چيزيش نميمونه مثل خود من .مثل تمام دوستيهايي که دود شدند و نموندند. هميشه با هم راحت بوديم و هيچوقت بهم نگفتيم که چقدر همديگر رو دوست داريم . براي من تنها مردي بود که خوب منو شناخت و ميتونستم خودم باشم در مقابلش . گفتم خدا کنه زنت ترک سيگارت بده آخرش خودت رو ميکشي با اينطور سيگار کشيدن گفت اونهم سيگاريه ديگه اميدي نيست .
نداشتنش برام خيلي سخته چون هميشه داشتمش حتي وقتي از هم بي خبر بوديم توي تمام اين سالها که دور ميشديم و دوباره نزديک هر دو ته دلمون ميدونستيم که هيچوقت همديگر رو فراموش نميکنيم . هميشه ميدونستم که منو با ارزشتر از اون ميدونه که دروغهاي عاشقانه اي رو که به تمام دختران ديگه ميگه به من بگه و عشقش بهم اونقدر بزرگه که نميخواد با اون جمله ها خرابش کنه . »

دیگه کم‌کم جدی جدی دارم تصمیم می‌گیرم سیگاری شم.

...

نقل از خود خرم:

« اگه فقط یه روز عاشق نبودی ٬ اون روز دیگه مردی !
... هرچند اگه بفهمن یه روز که عاشقشونی ٬ خودشون می‌زنن می‌کشنت ! »


نتیجه‌گیریِ شاعرانه: حرفای عاشقونه ٬ همش پر از فریبه ...
تنیجه‌گیری عاشقانه: آه عشق من ! می‌خوام با دستای خودم خفت کنم ...
نتیجه‌گیریِ فلسفی: اول و آخر مرگه ٬ موندن میون راهه ...
نتیجه‌گیریِ خوشبینانه: بجز از امشب و فردا شب و شب‌های دگر ...
نتیجه‌گیریِ حاج‌آقا: البته ... ما که شهید شدیم !
نتیجه‌گیری خطرناک: این مکان مین‌گذاری شده است ٬ لطفاً از در عقب وارد شوید. جدی میگم به خدا !
نتیجه‌گیریِ سریع: بزن بریم به سرعت برق و باد ...

نتیجه‌گیری کلّیِ من: دیووووووونه دیووووووووووونه دیییییی وووووووووووووووو نِـــــــــــــــــــــــــــــه
...

این صدای من است ... این صدای بودن من است ... این منم ٬ خود خودمم ... بی‌حجاب ... من واقعیم ... من اندرونم ٬ چه صدای بلند گوشخراشی دارم من ... فریاد می‌زند ... هوار می‌کشد ... آی ... بدانید همتان ... این صدای من است که می‌شنوید ...

من جدیداً یک بزمجه هستم


پ.ن. و صد البته دیووونه دیووونه ...

...

« ... بیا و عهدی ببند با ما که چه باور بکنی یا نه این دلِ ما به فاصله‌ی هزار ساله مان نیز عادتی کرده بس غریب ٬ و نزدیک که نمی آیی پس نکند روزی فاصله میان من و تو هزار ویک ساله شود . »

...

اون از میثم و اون از عاطفه ... اون از حسین ... این از علی ... اون از عباس ... اون از شمس ... اون از بهشاد ... این از روزبه و سارا ... اون از ... حالا اینم از حجت و ندا !! اینجور که روایت شده .... (راوی الان زنگ زد این تیکه رو مجبور شدم سانسور کنم ولی خلاصش اینکه ازدواج تضمینی در ۱ هفته ... خیلی باحال ... تیریپ ۷۸ ای ... و همون چیزی که از حجت انتظار میرفت + دو نقطه دیِ خفن ).

حالا شما اضافه کنین سایر اونایی که قضیشون این پروگرِس (و البته اینویزیبل) هست و سر و صداش حالا امروز فردا (شایدم پس فردا) در میاد رو !!

اینا رو گفتم که بگم هییییییی .................. منممم میخوامممممم :((((((

پ.ن. پیام گفته بود کسانی که يه مدت ناپيدا می‌شن، بعدا با يکی ديگه پيدا می‌شنا ( اسمایلی چشمک)

تکمیلی: یادش بخیر اون روزا هویج می‌کاشتیم ...

...

- میشه خودتون رو معرفی کنید ؟
- به نام خدا هستم .۴-۲۳ سالی دارم . مجردم ٬ یه دختر دارم فکر کنم دیگه ۴- ماهش شده باشه.
- کلاً نظرتون چیه ؟
- روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست / پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید ...
- این چه ربطی به کدوم موضوع داره ؟
- آخه امروز زنگ زدم سفارت بهم گفتن ویزات اومده منم این شعر رو براشون خوندم فکر کنم خوششون اومد .
- ماهم خوشمون اومد و از شما تشکر می‌کنیم . در پایان حرفی برای گفتن ندارید ؟
- دیووووونه دیووووونه ....

... کات !
...

استریپتیز ....... استریپتیز خودم تو مرداب ........ استریپتیز خودم واسه خودم تو کثافتای مرداب ...... تو مه صبحگاهی ..... زیر نگاه پشه‌های مالاریا ....
................
.......................
..............................
.
.
.
دیووونه دیووونه !!
...

پر از هیچم و ... پوچم ...... هنوووووز !
...

دیوونه رو نیگا کن ٬ ببین چه خوبه حالش ! کی به کیه تو این دو روز دنیا ٬ بزن به سیم آخر ٬ دیوونه شو مثل من ٬ زدم به سیم آخر ٬ دیوونه دیوونه دیوونه دیووونه دیوووونه دیوووووونه دیووووووونه دیوووووووووونه دیووووووووووونه دیوووووووووووووونه دیووووووووووووووونه
دیوووووووووووووووووووونه


پ.ن. اولاً هیچیش کپی پیست نیس. ثانیاً کی گفته من حالم بده ؟! ثالثاً با سرعت ۱۴۰ تو سرازیری یادگار از فرحزاد به طرف شیخ‌فضل اله با لهجه‌ی آلمانی بخونین . رابعاً دیووووونه دیووووونه X(

تکمیلی: اینم آهنگ این پستم.
...

این بار دیگه جدی جدی ...

قصد آن دارم که امشب مستِ مست ...

...

خدایا گر تو درد عاشقی را می‌کشیدی ٬
تو هم زهر جدایی را به تلخی می‌چشیدی ٬
اگر چون من به مرگ آرزوها می‌رسیدی ...
پشیمون می‌شدی از اینکه عشقو آفریدی !

پ.ن. ...
...


دلم می‌خواد نه ایرانی بودم نه مسلمون بودم نه آدم . اون وقت وقتی که یه قاضی ایرانی با استناد به قوانین اسلام یه آدم مثل افسانه نوروزی رو می‌کشه این احساس لحن بهم دست نمی‌داد . کثافتای لجن X(

پ.ن. اگه اونقده بوقین که نمدونین قضیه چیه به این یادداشت و لینکاش یه سر بزنین.

پ.ن. اینم روش
...

من نمی‌فهمم بچه تو شیکم مادرشه ٬ اونوقت علایم حاملگی تو من ظاهر شده !! فک کنم خدا خوابش میومده ...
...

عاشق یک رویا بودن ؟!
... و زیستن ؟!

و با یک رویا عاشقانه زیستن ...
...

اینو وقتی نوشتم که داشتم به رعنا فکر می‌کردم . وقتی نوشتم که قلی‌زاده داشت سعی می‌کرد به ما حالی کنه روش‌های تقریب‌ زدن چند جمله‌ای و اینا تو محاسبات عددی یعنی چی !! وقتی نوشتم که شادی و فرناز داشتن می‌خندیدن و سعی می‌کردن قلی‌زاده رو نبینن که خندشون بیشتر نشه . قشنگ یادمه . وقتی نوشتم که منگ بودم . وقتی نوشتم که مهدی هم همون نزدیکا نشسته بود. وقتی نوشتم تموم شد ٬ شب شده بود . وقتی شب شد ٬ از کلاس اومدم بیرون . وقتی که نوشتم هنوز ماه رمضون نشده بود ولی ماه رمضون نزدیک بو .... وقتی نوشتم تموم شد ٬ دیگه به رعنا فکر نمی‌کردم ....


خسته و نزار ٬ زیر سنگینی انبوه نگاه‌های پنهان بیشه‌زار٬ هیکل خیالی خود را به دنبال می‌کشید. می‌دید ٬ می‌اندیشید ٬ می‌رفت. تنها ٬ سنگین ٬ ساکت ٬ ناآرام . گویی تیر نگاهی وجودش را غرقه‌ی تردید می‌کرد. گویی تمام تهی‌بودنِ اطرافش ٬ تمام مرگیِ پیرامونش ٬ او را می‌پائیدند . گویی کلاغ‌ها انتظار چشمان او را می‌کشیدند . گویی موش‌ها منتظر جویدن بندبند مرگ گرفته‌اش بودند . گویی مترسکِ کشتزار با لبخندی وحشتناک او را به میهمانی صلیب خویش می‌خواند.

او می‌ترسید. از تمام آفرینشِ اطرافش و از تمام اطرافیان آفریدگارش . او تنگش بود . وجودش ٬ بودنش را می‌فشرد ٬ سرش سنگینی می‌کرد . می‌ترسد . مبهوت و هراسان سعی می‌کرد فقط ٬ برود ! نیاز به رفتن توان فکر کردن را از او زدوده بود . شکسته و هراسناک دیگر نمی‌اندیشید. اطمینان داشت . او را می‌نگریستند . نگاهی‌های خون‌آشامی به همگامی او می‌دویدند. نمی‌فهمید . گنگ بود . ابهام وجودش را می‌گرفت . سردش می‌شد . می‌دانست که تنها نیست . وه که چه انبوه دهشتناکی از هراس . کسی را نمیدید ٬ اما آنها همه جا بودند. وجودش به هم می‌پیچید . نمی‌دید اما حس می‌کرد. چنگال بی‌رحم سرنوشتی تاریک قلبش را در می‌نوردید . دیگر تاب نمی‌آورد . دورها دور تر می‌شوند . با تمام خستگی و نومیدی آرزو کرد برود. اما ...

زانوانش شکست . بر زمین افتاد ٬ پخش ظلمات ٬ در خود غلتید ... و مرد .

پ.ن. اینو وقتی نوشتم که سه سال پیش بود.
...

ما مردگان دویست سال بعد...
...

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ...

دیشب شام ، امروز ناهار ، احتمالا امشب شام ، لوبیا و قارچ خوردم ...
...

حسنی به مکتب نمی‌رفت وقتی میرفت ...

من سرانجام بعد دو ماه و اندی خودمو راضی کردم زنگ بزنم سفارت آمریکا ببینم ویزام اومده یا نه ٬ بعد کلی روز سرانجام کارت تلفن دوبی رو خریدم ... سرانجام تونستم قبل از ساعت ۱۲ از خواب بیدار شم .. امروز بالاخره زنگ زدم ... یارو خیلی خونسرد پشت گوشی گفت : وی آر ساری بات تودِی از فرایدِی وی آر کِلوزد نمیخوامممممم :((((
...

آقا جاتون خالی دیشب هوا بهاری (؟!!) ... مارو گرفتن ٬ بردن ٬ زدن ٬ خوردن ٬ کشتن ٬ الانم من روحمم ... فاتحه لطفاً !!
...

آنی تمووووم شد :((((((

من این اواخر سه تا کتاب با هم داشتم می‌خوندم که این یکی یه کم طول بکشه دیرتر تموم شه ولی دیشب نمدونم چی شد خر شدم یه هو هرچی ازش مونده بود خوندم تموم شد‌ :-s
...

« تهران شهر مزخرفی است: شلوغ و پر سرو صدا و پرترافيک.برای کسی مثل من که بيشتر کارم در خانه است، بهترين کار بيرون نرفتن است. هر بار که از خانه بيرون بروم، حتی اگر يک ساعت هم باشد، ديگر نمی توانم در خانه به کارم برسم، دود و ترافيک اين شهر خراب شده تمام انرژی ام را می گيرد. اما اين همه ماجرا نيست.دليل اصلی در خانه ماندنم اين است که هروقت بيرون ميروم مجبور می شوم م را در خانه بگذارم.

م اسمی است که من برای دختری که در بدنم زندگی می کند انتخاب کرده ام. من هيچ وقت او را نديده ام، اسمش را هم نمی دانم، فقط نمی دانم چرا مطمئنم اسمش با م شروع می شود. »

( ادامه‌ی شب‌های تهران ... )

...

هیییی ... یادش بخیر . داشتم عکسایی که تو ژاپن از توالت دیجیتالیاش انداخته بودیم نیگا می‌کردم کلی نوستالژیک شدم ! اون روزا علی و عمو مزدا ... البته علی و مزدا کلی خاطِرَن ولی من عکسای توالت فرنگیا رو که دیدم کلی نوستالژیکم برداشت . آخه نمدونین که این ژاپنیا توالتاشون اونقده تکنولوژیک بودن که اصلاً آدم هوس می‌کرد روزی چند بار روم به دیوار گلاب به روتون بره اونجا دستشویی گنده کنه ( ای‌ول با ادبی حرف زدن خودم D: ) !! آخه بعد از اینکه کارت تموم میشد اونجا ۶ تا دکمه بود که هر کدوم رو میزدی یه جور باحالی شروع می‌کرد به شستن . یکی با آب سرد ٬ یکی با آب گرم ٬ یکی فشار کم ٬ یکی فشار زیاد ٬ یکی از بالا ٬ یکی از پایین ٬ البته من اونی که واسه دخترا customize شده بود رو از همه بیشتر می‌پسندیدم ولی کلاً خیلی چیز باحالی بود دیگه ... فکرشو بکنین ... اصلاً لازم نبود دست خودتو کثیف کنی کافی بود بشینی با دکمه‌هاش بازی کنی و کلی با انواع آب‌های سرد و گرم خود توالت فرنگی دیجیتالیه میشستت !! الان آدم قدر اون روزا رو میدونه . به خدا من الان اونقده که هوس توالت بو گندوی جمشیدیه رو کردما ٬ یا هوس اون دستشویی‌های فرحزاد که بوی وایتکس با بوی گه قاطی میشد رو کردما که خدا میدونه . هر چی بود اونجا اگه دیجیتالم نبود آدم خودش می‌تونست دست بکنه کثافتای خودشو بشوره !! آب بود .. کاسه توالت بود ... هیییییی ... یادش بخیر ... این غربیای الاغ ٬ اصلاً حالیشون نیست این چیزا که !! اَه اَه اَه !! ( هر کی منو بشناسه میدونه که من چقدرررر به پاکیزگی اهمیت میدیم !! )

اینا رو گفتم که بگم این جمله‌ی احسان رو که اینجا خوندم چقده به دلم نیشست:

یکی از چیزایی که آدم اینجا گاهی بدجوری هوس می‌کنه اینه که یه شیلنگ آب خنک بگیره ماتحتش!!!

...

به زودی ترکیب قهوه ٬ سیگار ٬ و کامپیوتر شب تا صبح رو امتحان می‌کنم . به محض اینکه بتونم در مورد موسیقی بک‌گراند شب تا صبحم با خودم به توافق برسم ... و چه شب خاطره انگیزی خواهد بود آن شب ...
...

آقا ما حالا یه چیزی اینجا گفتیم .. چمدونستیم اینجور میشه !! تو رو خدا ببین چه به جون هم افتادن اینا !! خدایان بس کنید و گر نه خودم آی‌پی همتونو فیلتر میکنما !! کامنت‌دونی من جای جر و بحث شما نیس که ... چخه :|
...

و گهگاهی دو خط شعری که گویای همه چیز است و خود ناچیز ...
...

خو کرده‌ی قفس را
میل رها شدن نیست ...