بعضی نامهها آدم را بد تکان میدهند ٬ بخصوص نامههایی که هنوز با دست و روی کاغذ نگاشته میشوند و هرگز آلوده به روزمرگی الکترونیکی نمیشوند ...
سلام ... سلام بر تو که میکوشی از هر سطر این کاغذ پیامها برگیری ... سلام بر تو میثم !
در ابتدا نظرت را به یک اطلاعیه جلب میکنم :
« اطلاعیه: شخصی به نام میثم از آن تاریخ از خانه خارج شده و تا کنون مراجعت نکرده است. از یابنده تقاضا میشود محض رضای خدا ... »
آلبوم عکسهایم را ورق میزنم . به عکسهای مسافرتمان میرسم. یکییکی آنها را میدیدم . عکسهایی که تنها یادگار آن ایام خوش بودند و از آن ایام تنها همانها ثابت ماندهاند . آدمهای داخل عکسها چطور ؟! ... نه ٬ نه ٬ به هیچ عنوان ثابت نماندهاند !
ریسمانهای محبت داخل عکسها چطور ؟! نه آنها هم ثابت نبودهاند ٬ هیچگاه ! آن زمان میثم برادرم بود ٬ و اغلب دو برادر با هم. اما اکنون من ماندهام و میثم واژهای در میان واژه ها !!
میتوانی اطلاعیه بالای ورقهرا دوباره بخوانی . باور کن اطلاعیه راست است . راستِ راست . به نظر تو چطور ؟ با هم میخوانیم:
- از آن تاریخ : کدام تاریخ ؟ ... نمیدانم ٬ زمانش را دقیقاً نفهمیدم.
- از خانه : کدام خانه ؟ ... خودت بگو منظورم کدام خانه است اما مسلماً خانهی ظاهری نیست .
- خارج شده : چرا ؟ ... راستش چیزی به من نگفت . نمیدانم.
- به کجا ؟ آنرا هم پاسخی ندارم.
- تا کنون مراجعت نکرده ؟ مگر میشود ؟ خارج از خانه آخر ... مواظب باش !
- از یابنده تقاضا ... : کدام یابنده ؟ مگر یابندهای هست ؟
- محض رضای خدا ... : چی میگوی ؟ با که سخن میرانی ... ببخشید ... نمیدانم !
از اینهمه مطلب نادانسته این را میدانم که خارج از خانه خیلی خطر هست و تنها بندگان مخلص خدا آن خطر ها را میشناسند و از آن دوری میکنند. چون شیطان قسم خورده که غیر از این دسته همه را گمراه کند !
همین مقدار کافیست .
ای کاش اطلاعیهی بالا را هر روز یکبار برای خودت میخواندی . شاید میثم را پیدا میکردی ٬ یا ... یا لااقل خبری از او میگرفتی . اصلاً ... اصلاً تو میدانی که من کدام میثم را میگویم ؟! تو را نه ٬ میثم چند سال پیش را ... میثم صیادیان را می گویم .