الف گفت: « خدا کنه زودتر برسیم.»
ج گفت: « اولین کاری که میکنم یه دوش درست و حسابی میگیرم.»
ج لحظهای فکر کرد و گفت: « مقصدمون ؟ » گیجوار تو جیبهایش را میگشت و میگفت: « تو بلیطم باید نوشته باشه . » به د خیره شد که با کنجکاوی سازش رو ورانداز میکرد: «نمدونم چی کارش کردم؟ شما بلیطتون رو دارید؟»
د سرش رو بلند کرد و مبهوت گفت: « چی ؟ بلیط ؟ بلیط چی ؟ همچی که برسیم و یه کم از این دلشوره کم بشه ...»
یکباره ماند و به الف که خشک و ترد کتاب را زیر انگشتش له میکرد نگاه کرد و ادامه داد: « بالاخره براتون میزنم. وقتی که برسیم. اما آخر کی میرسیم ؟ »
الف به حاشیهی باریک کنار جاده نگاه کرد و نخ بنفش رود در ته دره : « به کجا کی میرسیم؟»
د با خودش زمزمه کرد: «به کجا؟»
شانهی ج را تکان داد : «راستی ٬ کجا باید برسیم؟»
ج چانهی باریکش را خاراند و به ب که مدالش را داشت میفشرد٬ گفت: «راست میگه ٬ به کجا میرسیم شما میدونین؟»
ب خندید و گفت: « دلتون شور نزنه ٬ اونجا رو نیگا کنین . اینم یه جادس مثل تمام جادههای دنیا. منتها باید یه کم روش کار بشه . اینم حتما به یه جا میرسه دیگه . »
ج سرش رو جلو آورد و آروم پرسید: « اینا همش قبول ولی نگفتین به کجا ؟»
ب به صورت رنگ پریدهی او نگاه کرد و گفت : « کجا ؟!! ... اینکه کاری نداره از ... از راننده میپرسیم ... آقای راننده این دوستمون میخواد بدونه که کی به مقصد میرسیم و اصلا مقصدمون کجاست ؟ »
راننده از آینه به چهرههای مبهوت گرد آمده کنار هم و خیره به او نگاهی انداخت و گفت: « همین یه قلم جنس رو کم داشتیم ! مسافرای ما رو باش ! اینم سؤاله که از من میکنیین ؟! اونم تو همچین اوضاعی که چش چشمو نمیبینه ؟ مگه این هوای سگ مصبو نمیبینید ؟ مگه دره رو نمیبینین؟ میخواین هممون پرت شیم ته دره ؟ »
.
.
.