...

شب گودبای پارتی احسان بود٬ (شایدم تولدش ٬ نمدونم ! ) دو سالی هست که مثلاً با هم برادر هم شده بودیم !! داره میره . به همین راحتی !
نصف شب هم رفتم فرودگاه بدرقه‌ی آذرخش . رفت . به همین راحتی !!
مریم رو هم فک کنم دیگه نبینم . تا فرودگاه ٬ وقتی که داره می‌ره !! خیلی ساده !! شب وقتی رسوندمش داشتم فکر می‌کردم ممکنه دیگه هیچ‌وقت نبینمش . واقعاً ممکنه .
مهران کارای نظام وظیفش داره تموم میشه ٬ معافیتش میاد تو هفته‌ی دیگه فک کنم ٬ اونم میره وسطای اون یکی هفته ٬ خیلی ساده !
روزبه ویزاش جور شد ٬ خب اونم بالاخره میره دیگه ٬ کیش برمی‌گرده به اینکه کارای وزارت علومش کی درست شه .
پیام هنوز منتظره که ویزاش برسه به این ترم . دیگه مطمئن نیستم که این ترم بره یا نه ولی اگه برسه تا دو هفته دیگه اونم نیست ٬ یعنی رفته !
ایمان هم میره ٬ نه خیلی زود ولی میره تا ۳ هفته دیگه.
سارا پریروز رفت . خواب موندم نرفتم فرودگاه .
منم میرم . نمدونم کی ولی میرم . یکی بهم می‌گفت تو میری و برهم نمی‌گردی . نمدونم شاید واقعاً این مسیری که من می‌رم یه طرفس . یعنی من اینقدر عرضه ندارم که خلاف برم ؟