...

ای خدا بدبخت شدم :
احساس همزاد پنداری با یاروهه پیدا کردم که داشته از تو جزيره آدم‌خورا رد ميشده،‌ يهو ميبينه آدم خورا محاصرش كردن. بيچاره جفت می‌كنه با حال زار ميگه: ای خدا بدبخت شدم!‌ يهو يك صدايی از آسمون مياد: نترس بنده‌ی من، بدبخت نشدی! اون سنگ رو از جلوی پات بردار بكوب به سر رئيس قبيله. یارو هم شاد و خوشحال٬ سنگ رو ميكوبه تو كله‌ی ‌رئيس قبيله. رئيسِ قبيله جابه‌جا ميميره، باقی افراد قبيله شاكی ميشن، نيزه به دست، شروع می‌كنن دويدن طرفش! يهو يك صدايی از آسمون مياد: خوب بنده‌ی من، حالا ديگه بدبخت شدی‌ !!
حالا یکی بگه نونت نبود٬ آبت نبود٬ گمجشکک اشی مشی ... رییییدی رفت حالا بیا جمعش کن ! به من چه که رئیس قبیله مرد !