...

وبلاگ یا وبلاگه ... مسأله اینست ...

عارضم به حضور اَن‌وَرتون که ... بعععععله ! گفته بودم هر هفته یکی دوتا وبلاگ معرفی می‌کنم دیگه ... اما ایمروز میخوام یه ویبلاگ معرفی کنم .. آقا هوولوو ٬ خوش‌فرم ٬ خوش هیکل ٬ خوش‌تراش .. تیکه ایه واس خودشا ... حوری پری اونم اِندش !! والا روز اول که ما این ضعیفه رو دیدیم تو ساختمون میلاد نور دنبال شرت ( منظورم همون تی‌شرته ) میگشتم که یهو یه صحنه دیدیم بد صحنه‌ای بود ... خلاصه این شد که جای تی‌شرت همون شرت خریدیم اومدیم اکباتان ... فرداش ما رفتیم اسکان اونجا مثکه اینترنتش مجانی بود می‌خواشتیم ویبلاژ (وبلاگ سابق) بنویسیم ... دیدیم مااااااااا حاجیه خانوم شنیسل اسکان دارن میخورن یه لبخند ژوکوندی هم رو لباشون ورقلمبیده بود که ما طاقت نیوردیم صحنه‌های بیناموسی نیگا کنیم دوباره اومدیم اکباتان ... روز بعد تیریپ جواتی با حسن و حجت و میثم چهار تا سیبیل رفته بودیم فرحزاد ... دیدیم نخیر ضعیفه جماعت لاکردار اون‌جا هم پلاس بود ... ولی من چون عادتم بود (ایهام داشتا !!) که کلاً به زن جماعت محل نذارم چون عقلشون نصفس این شد که باز پاشدیم اومدیم اکباتان .. فرداش رفتیم گلستان ... رفتیم کرج ... رفتیم شومال ... رفتیم بازارچه اکباتان ... رفتیم آینه ونک ... هر جا ما می‌رفتیم میدیدیم که همشیره اونجا پلاسه ... خولاصه هر کسی هم صبری داره دیگه ... منم با اینکه هیچ وقت به این ضعیفه‌ها محل نمذارم ولی دیدم مثکه سرنوشت از قبل می‌خواسته که ... این شد که یه روز بارونی تو اون بالا مالاهای جمشیدیه بعد از اینکه آب انار نیاوران ورفلمبیده بودیم و داشتیم با حاجی مجسمه‌ی اون دختره تو زاگرس رو دید میزدیم و در همون حال چای قلیون بود که می‌خوردیم و میکشیدیم ... دوباره دیدم که ای دل غافل اونجا هم دست از سر ما برنداشته و خودشو چسبونده اومده بالای کوه داره میخنده یه جوری که شیکم آدم (منظورم همون دله) قیژویژ میره ... این شد که دلو زدم به دریا و رفتم جلو و اون چیزی که باید همون روز اول می‌گفتم رو گفتم ... همچین منو ورانداز کرد که اینگاری ... بعد همچین نیشش وا شد (تیریپ ژوکوندی) ... گفت بعععله ... وبلاگ دارم ... خوبشم دارم ... بعد هم آدرسش رو نوشت ( آدرس وبلاگ رو میگم) تو دستمال کاغذی گذاشت کف دست ما ... هییییی ... چه روزگاری بود ... گذشت به هر حال ... میگن دنیا وفا نداره همینه ها ... قسمت ما که نبود خوش به حال این کانادایی های برنابی و ونکوور که الان چه حالی دارن میکننا ٬ به خصوص اونایی که تو winners و wallmart و safeway مغازه دارن ... چرا ؟!! خوب وبلاگ خودشو بخونین میفهمین ...

پ.ن. من هر گونه رابطه با صاحب این وبلاگ و این نوشته‌ها رو از همین الان تکذیب می‌کنم . اصلا وقتی اینا پست شدن من خواب خواب بودم . ( کی گفت من زن ذلیلم ؟!!)
پ.ن. لینک وبلاگش داشت یادم می‌رفتا (دونقطه‌دی)