...


پیش از تحریر: اینو (یعنی این عادت به سقوط رو ) واسه خیلیا نوشتم . آره منظورم تقریباً دونه دونه‌ی آدماییه که میان اینجا ورق میزنن منو . همه‌ی اون غریبه‌ها . اونایی که فکر می‌کنن من دلم الکی خوشه . اونایی که می‌دونن من چمه . اونایی که نمدونن من چمه . اونایی که فکر می‌کنن می‌دونن من چمه . اونایی که می‌دونن نمدونن من چمه . اونایی که فکر می‌کنن من چقد جلفم. اونایی که فکر می‌کنن من چقد ساده ام . اونایی که فکر می‌کنن من چقد مبتذلم. اونایی که فکر می‌کنن من و وبلاگم سبک شدیم . اونایی که آشنان . اونایی که هر پنج دقیقه یه بار اینجا رو چک می‌کنن. اونایی که همیشه منو دوست دارن حتی اگه کچل بشم. اونایی که عاشقشونم و خودشون هم میدونن . برا اونا که عاشقشونم و خودشون هم نمی‌دونن . برا اونایی که بعداً قراره بشناسمشون . برا اونایی که مثلاً جغد شبن . همه‌ی اونایی که به سقوط فکر کردن. همه‌ی اونایی که عشق پروازن . همه‌ی اونایی که می‌خوان یا فکرشو کردن که می‌خوان یا حداقل هوس کردن که خودکشی کنن . همه‌ی اونایی که آذرباد رو خوندن . اونایی که باهاشون راس یا دروغ فامیل دراومدم. اونایی که حتی جواب ایمیل آدم رو هم نمیدن . اونایی که شب باهاشون یه جا خوابیدم . تمام اون جنده‌هایی که دوسشون دارم. برای همه‌ی تازه دامادای دور و برم. برای همه‌ی اونایی که نامزد کردن. برای همه‌ی اونایی که هر روز بهشون گیر میدم چرا شوهر نمی‌کنن. برای همه‌ی اونایی که خیلی بچه مثبتن. برای همه‌ی اونایی که از دماغ فیل افتادن . برا همه‌ی اون خنگای ابلهی که حس فیلسوفا رو به خودشون می‌گیرن . برای همه‌او احمق‌هایی که میشینن فکر میکنن . برای فک و فالیم گوشه گوشه‌ی دنیا که نمدونن دارن چی کار می‌کنن. برای همه‌ی مستای عالم. برای همه‌ی رئیس جمهورا . برای آقای ولایت فقیه. برای تو . برای بابا و مامانت . برای جد و آبادت . برای همه‌ی کس و کارت ... و برای علی که همیشه نقش دوتا فرشته‌ی بد ترکیب دور شونه‌های منو بازی کرده.
.
.
.
دروغ گفتم. اینو فقط فقط فقط برای خودم نوشتم. وقتی هیچ کدوم از شما منحرفا رو نمیشناختم. تا چشتون دراد. چشمامو بستم و نوشتم. طوریکه خودم بودم. ته‌موندم. تفالم. بعد چشمامو باز کردم . اگه می‌خواین بخونین ٬ ولی اول باید چشاتون رو ببندین . همونجوری که من چشمام رو بستم و نوشتم. ولی اگه چشماتون رو باز نیگه میدارین لطف کنین آخرش که اینو خوندین یا مثلاً وسطاش که خسته شدین و بیخیال باقیش شدین یا همین الان که می‌خواین صفحتون رو ببندین ٬ یه نیشخند عاقل اندر سفیه بزنین ٬ یه چی تو مایه‌های فحش خواهر مادر لطفاً . آره یه کم ابلهانه تر ... آها ... حالا خوبه . می‌خوام یه کم استریپتیز کنم . خب ؟ بچه‌ها رو هم حتماً بیارین . اونا شعورشون از شما گنده‌بکا بیشتره ... کی گفته اصلاً بچه‌ آدم لخت نباید ببینه ؟ اینجا دنیای مجازیه ... بذارین تو وبلاگ من استریپتیز ببینه بهتره تا اینکه فردا بره سایت حشری دات کام ! راستی درد بدی تو سرم پیچیده . فکر کنم درد حاملگیه . علی راس می‌گفت . من حامله‌ام . خیلی چیزا واسم بده . کم کم دارم دردشو حس می‌کنم . میدونین تا وقتی دردتون نیاد نمی‌فهمین سلامتی چه نعمتیه . همه‌ی اونایی که یه بار دندون درد گرفتن مطمئناً اگه حافظه‌شون درست کار کنه می‌تونن بفهمن وقتی درد حاملگی بدتر از دندون درده اون‌وقت یعنی چی !!

... وراستی اینجا شبه . اونجا چیه ؟


عادت به سقوط
-------------------------------------------

امشب تنهایم . آن‌هم زیاد . خودم را می‌گویم. خلوت بودنم را خوب حس می‌کنم. خسته‌ام . چه شبی‌ است امشب؛ سیاه !! می‌خندم ٬ آخر هر شب سیاه است . البته اگر چراغ‌ها را روشن نکنیم. نه فرقی ندارد. شب سیاه است و مهتاب ...

نمی‌دانم . من ٬ شبم . من ٬ تاریکم ... که تنهایی من تاریکی جنگل من است ... به یاد می‌آورم آنروز که از جنگل می‌نوشتم ... در بیشه‌زار زندگی ٬ هیچ‌جا را نمی‌بینم. یادم می‌آید آنروز که در جنگل میدویدم ... از رفتن می‌ترسم . آخر همه جا شب است . همه جا تاریک است ٬ تیره و تار . شب است . تمام آفرینش من ٬ تمام بودنِ پیرامون من ٬ شب است . می‌شنوم ٬ صدای تپش قلبم است ٬ نمی‌شنوم . نه می‌شنوم اما ...

جز ضربان مهلک قلبم هیچ صدایی نمی‌شنوم . چه سکوت وحشتناکیست ؛ زیستن را می‌گویم .

... که زیستن سکوت دهشتناکیست که ضربان بودن تنها تازیانه‌هایی هستند که گهگاه این سکوت را میشکنند تا با بی‌رحمی نگذارند به نبودن عادت کنیم !

چه تنفری دارم من از این فریب: « عادت ». خنده دار است ولی ... دردآور . عادت یک دروغ است که همه مجبوریم آنرا بپذیریم . آخر اگر به زیستن ٬ به بودن ٬ به زندگی ٬ به روزمرگی ٬ به دم‌زدن در آلودگی بازدم دیگران ٬ به لذت‌های پوچ هر روزه ... به هر چیز ... « عادت » نکنیم ٬ چه بکنیم !!

واقعاً خنده‌دار است و من با تنفر می‌خندم !!!

******************


هر چه سعی می‌کنم صدای نفس زدنم را نمی‌شنوم . می‌ترسم . من به نفس کشیدن « عادت » دارم !! اما ... من از عادت متنفرم !! من دوست دارم خرق عادت کنم . خرق عادت یعنی معجزه . من می‌خواهم تمام عادت‌ها را پاره کنم . حتی نفس کشیدن را . من از روزمرگی پوچ این این زندگی حالم به هم می‌خورد. من می‌خواهم پرواز کنم ( یک کار تازه ) . آری چرا که نه . من پرواز خواهم کرد. باور کنید.

از در بیرون می‌زنم . آه یادم نرود کلید پشت بام را بردارم . آخر باید پریدن را از یک بلندی امتحان کرد . من به بلندی می‌روم . دست‌هایم را باز می‌کنم. آنها بال‌های منند. چه لذتی دارد . من تا کنون این کار را امتحان نکرده ام . یک کار تازه. جالب است. من می‌خواهم پرواز کنم ٬ خوشحالم . « ضربان قلبم » تند شده است. صدایش را میشنوم . احساس می‌کنم صدای قلبم مهربانتر شده است . « تنفس »‌ می‌کنم. من آسمان را دوست دارم. من می‌پرم .

... اما ...

من که بالی برای پریدن نداشتم . چه خواهد شد ؟! می‌خواهم فکر کنم ٬ اما همه چیز سریع اتفاق می‌افتد . من برای فکر کردن وقتی ندارم .

من سقوط می‌کنم ....


باز هم تنهایم . امشب ... همه‌جا تاریک است . حتی چراغ‌ها . سعی می‌کنم احساسم را دوباره تجربه کنم. اما ...
نمی‌توانم احساس کنم.

ناگهان می‌ترسم...

اما نه ... من همه چیز را فقط فراموش کرده‌ام !!!

ولی من سقوطم را به یاد می‌آورم . و ضربان قلبم را و صدای نفس کشیدنم را
و تاریکی شب را
و خلوت زیستنم را .
من « بودنم » را به یاد می‌آورم . اما ...

هر چه گوش میدهم صدای تپیدن قلبم نمی‌آید. ضربان مرگبار او بر وجودم خاموش شده است . نمی‌شنوم . حتی صدای نفس کشیدنم را . سعی می‌کنم . گوش می‌دهم . اما بی‌فایده است .

من واقعاً می‌ترسم . من باید فریاد بکشم .
نمی‌توانم فریاد بکشم .


من باید گریه کنم . من همیشه گریه می‌کردم . باید سعی کنم ... اما ...
نمی‌توانم گریه کنم.


گوش می‌دهم . من باید صدای بودنم را بشنوم . من دوست دارم به زیستن عادت کنم. من حتی پوچ بودن را دوست دارم ٬ اما ... صدایی نمی‌آید !
من نمی‌توانم باشم ...


من دیگر نیستم . این نبودن من است که به جای من سخن می‌گوید . و من حتی نمی‌توانم بخندم به نیشخندی ٬ یا بگریم ٬ یا فریاد بزنم ٬ متنفر باشم ٬ بخواهم ٬ بجنگم ٬ احساس کنم ٬ فکر کنم ٬ ... یا حتی نبودنم را عادت کنم .

... و دیگر هیچ .