...

از دلتنگستان

بازم شاهین ! اول می‌خواستم لینک بدم ٬ ولی وقتی دوباره و چند باره خوندمش اونقده حرف دل خودم بود که نتونستم به یه لینک خالی راضی شم. (از اینجا):


عزیزترینم
با چه کسي مي خواهي زندگي کني؟ کسي که با او مي تواني؟ يا کسي که بدون او نتواني ؟ حتما مي داني که اين دو چقدر فرق دارند، يا نمي داني؟

خودت مي داني که آدمها دو دسته اند ... (ادامه)


تو در کدام دسته هستي؟ آيا تو به هر کسي که بتواني با او بماني راضي هستي؟ يا مي خواهي فقط با کسي باشي که بدون او نمي تواني؟ اصلا تو اين عشق لعنتي را که مي گويند چنين است و چنان است قبول داري؟ يا در آن دسته اي هستي که فکر مي کنند فرق عشق با عادت مثل نشستن است با تمرگيدن؟ نمي داني؟

فکر نمي کنم بداني. نترس! من هم نمي دانم. اصلا مي داني، هيچ آدمي در تمام عمرش در يک دسته نمي ماند. اصلا من ديگر برايم مهم نيست که بدانم از کجا آمده ام يا آمدنم بهر چه بود. من فقط مي خواهم انتخاب کنم که به سمت خانهء تو بيايم.

مهرباني و مرا آزار مي دهي. خونسردي و سر من داد مي زني. عاقلي و از من هزار کار غير منطقي مي خواهي. خوشبختي و تمام بد بختيهايت را با من تقيسم مي کني. اسمت را هم گذاشته اند « به سياهيِ شب »، اما غير از من که سالهاست در تاريکي موهايت گم شده ام همه مي دانند هيچ خورشيدي از تو پرنور تر نيست.

ْ{ اين قسمت را فقط تو بخوان؛ آهاي آدمهاي غريبه؛ لطفا اينجا را نخوانيد؛ }
همهء اينها را خواندي؟ مي دانم که مي خواني. حتما حسابي هم حرص خوردي، از اينکه به جاي اينکه فقط از خوبيهايت بنويسم هر چه بدي از تو ديده بودم را پشت سر هم قطار کردم تا همهء عالم و آدم بخوانند. خوب معلوم است ديگر، تو که مي داني من چقدر بدجنسم. تو که از بديهاي من نمي نويسي تا همهء عالم و آدم بدانند. حالا همه فکر مي کنند من چقدر بي گناهم و تو چقدر بي رحمي که انقدر به من سخت مي گيري. اين را هميشه خودت مي گويي، که هميشه من چون بهتر از تو حرف مي زنم دلِ همه را به دست مي آورم، و در چشم عالم و آدم من خوب مي شوم و تو بد.

{ مي دانم که همه تان تمام حرفهاي خصوصي خوانديد؛ پس باز هم بخوانيد تا بدانيد؛ }
آهاي آدمهاي دنيا، مردم تمام عالم؛ اين حرفها و کلماتي که اينجاست فقط و فقط گواه يک حقيقت است : که من مي دانم که بدترين گناه دنيا را مرتکب شده ام و دروغ گفته ام. من مي دانم که من از هر دشمني عزيزترينم را بيشتر آزار داده ام. من...باز هم بگويم؟ حتما بايد بگويم چقدر دوستت دارم؟ نمي داني؟ تو که مي داني من بدون تو نمي توانم زندگي کنم، نمي داني؟ مي دانم، کافي نيست؛ هست؟