...


« یکی بود یکی نبود ... »


قرار نبود چیز دیگه ای قبل رفتنم بنویسم ٬ ولی خیلی حیفم اومد اینو که امروز به دستم رسید نذارم اینجا ٬ این پایان یک سری نامه‌نگاری من با یه دوست قدیمی بود که سنگ صبور افسردگی‌های من بود و تمام استعاره‌ها و تشبیه‌ها و عبارات این شعرش رو از تو نامه‌ها و نوشته‌های من برداشته ... بعضیا چقد مثبتن ... بعضیا چقد دوست داشتنین ...



تو اتاق ٬ سردِ سرد ٬ زیر کرسیّ ِگرم ٬ باباجون قصه می‌گفت ٬ هر شبی از یک چیز ٬ هر شبی از یک کَس ٬ هر حکایت یک پند ٬ نه که یک پند ٬ که دنیایی پند ٬ چه ٬ که هر پندی را ٬ قیمتی بسیار است ٬ چون یک مو که سپید است ٬ سپید ...

یک شب مهتابی ٬ شبی زیبا و قشنگ ٬ باباجون باز نشست ٬ برامون قصه بگه ٬
هممون آماده ٬ سرتاپا گوش شدیم ٬ باباجون لب باز کرد:

« یکی بود یکی نبود » ٬ غیر خدا هیچکس نبود ٬

زیر آسمون کبود ٬ پسری نشسته بود ٬ روی پله‌ی دلش ٬ نیگاهش به دوردورا ٬ انتظار و انتظار .
پسر قصه‌ی ما خونه‌اش کوچیک بود ٬ جای آن خوب نبود ٬ هوایی دلگیر داشت ٬ محله‌بدجا بود ٬ کوچه‌هایی دلتنگ ٬ کوچه‌هایی مرده ٬ سرد سرد و بی‌روح ٬ افقش تاریک بود ٬ باغچشون سرد و یخ ٬ غنچه‌ها خشکیده ٬ اقاقی پژمرده ...

آه ٬ نگو باباجون قلبم مرد !

همسایه‌هاشون ٬ همه بدخلق و نژند ٬ دیده‌هاشان بی‌روح ٬ روح‌هاشان هم مرده ٬ قلبهاشان دورِ دور ٬ عشق و مهر و دوستی ٬ همه گلبرگ خیالی بودند ٬ گفته‌هاشان به دروغ ٬ وعده‌هاشان به فریب ٬ کوچه‌ها بشکسته چراغی بودند .
شب‌هاشان که نگو ! تاریک و سیاه ٬ نه چراغی و نه مهتاب ٬ شمع‌هاشان همه خاموش ٬ ابرها تیره و تار ٬ مردمانی بیمار ٬
و « صدایی جز هیاهوی مترسکها نمی‌آمد » ٬ چه وحشتناک

« کنار کوچه‌ها شان هم گل لادن نمی‌رویید و دیگر برزگرها شعر لیلی را نمی‌خواندند و هم ٬ روایت‌های شیرین را نمی‌دانند ! »
زندگیشان مرگ ٬ آرزوشان رویا ٬ و وفا در گور ها مدفون بود .

گویی ... گویی از سبز بهارانشان تنها خزان زرد مانده بود ... و دیگر هیچ !!

- باباجون بعد چی شد ؟

چی بگم من که چی شد ! آخه اون هم حق داشت . تو کجا ٬ تو کدوم کوچه و بر پای کدوم در به نگاه گرمی مهمان میشد ؟!
تو کدوم باغچه باید دنبال اون اقاقی‌های زیبا می‌گشت ؟ به کدوم حرف دل می‌بست ؟
همه‌دوستاش از این محله رفته بودن ٬ آخه پس کدوم دوست رو باید صدا میزد ؟ مونده بود تنهای تنها !
آخه باید کدوم یار رو جستجو می‌کرد ؟ چشمونش کدوم بهار رو می‌دید ؟! و کدوم عشق رو می‌پرستید ؟!! اصلاً ... اصلاً ... کدوم مهر رو باور می‌کرد ؟!
کدوم گلبرگ رو پیدا می‌کرد که مرهم درد خودش کنه ؟!
و کدوم ستاره رو به صحبت می‌نشست ؟!!
کدوم لاله با نگاهش قوت جانش می‌داد ؟!
کدوم سلام رو با لبخند پس می‌داد و کدوم افق رو باید به آرزو نگاه می‌کرد ؟!
هنوز هم روی همون پله‌٬ تو همون خونه ٬ با همون حالت نشسته بود ٬
گمونم دنبال ستاره‌اش می‌گشت ٬
که بازم محرم رازش می‌شد ...
یا به دنبال برق تند نگاه ستاره ٬ یا به یاد پرواز ٬ تو سرش خاطرات جورواجور .

- باباجون بعد چی شد ؟

آره جونم اما این آخر این قصه نبود ٬ این شروع اون بود .
اون پسر فکری کرد ٬ وه چه زیبا فکری ٬ شاید هم تنها راه !!
آره اون تصمیم داشت خونه‌ش رو عوض کنه ٬ یه جای دیگه بره .
کار دشواری بود ٬ صحبت اسباب کشی ٬ توی این وانفسا !
اما اون محکم و سخت ٬ تصمیم رو گرفته‌بود ٬ باید انجامش می‌داد ٬ همتش عالی بود ٬ دست حق همراهش ٬ دعای بزرگترا توشه به راهش !!

بچه‌ها کاش می‌دونستین که چقد خوشحالم ! فکرای قدیمی‌اش رو تو خونه‌ی قبلی‌شون حبس نمود ! درش رو قفلی زد ٬ کلیدش را هم ...

آره جونم گم کرد .

تو کوچه راه افتاد ٬ حالا اون کجا بره ؟ آنجا نه ... پس به کجا ؟!

سر راهش که یکی آشنا می‌دید ٬ نشونی می‌پرسید ٬ همه با جون و دل و عشق و امید ٬ نشونش می‌دادند از کدوم راه بره .

- بابا جون کجا بره ؟

بره اونجا که دیگه دلبازه ٬ اقاقی سرحاله ٬ غنچه‌ها شادابند ٬ دیده‌ها گرمِ گرم ٬ که چه زیباست اونجا !

چشم ها همه گیرا و قشنگ ٬ کبوتر شادِ شاد ٬ آفتاب داغ داغ ٬ لاله‌ها سرخِ سرخ ٬ قلب‌ها وه که چه نزدیک . روزگارش آبی ٬ افقش بس روشن ٬
عشق و مهر و دوستی همگی واقعیت ٬
همه جا حرف بهار
همه جا شادی رفتن خزان ٬

همه جا شکل بهار ٬ گفته‌ها رو به بهار ٬ غنچه‌ها در لبخند ٬ حرف‌ها بر سر لبخند بهار !
شب‌هایش ؟ که نگو بس زیبا ٬ همه‌جا مهتابی ٬ شمع دل‌ها روشن ٬ همه جا پر ز هیاهوی قشنگ ٬
همگی هم دلشاد ٬ همه جا برق امید ٬ پیچیده بوی صفا تو کوچه ها ٬ همه کوچه‌ها تمیز ٬ همگی منتظرش !

و پسر عزمی جزم ... و من از این خوشحال !

- بابا جون بعد چی شد ؟

بچه ها دیر وقته ٬ من دیگه خسته شدم ٬ دیگه امشب کافیست ٬ همه‌مون می‌خوابیم .

- نه باباجون ٬ یه ذره دیگم بگو ٬ خیلی دوس دارم بدونم که چی شد ٬ اون پسر بعد چه کرد ٬ کِی به اونجا می‌رسه ؟
بابا جون بازم بگو ... اون پسر کاش ...

باباجون دیر شده ٬ دگه من هم خسته‌م ٬ پس تا بعد ...



پ.ن. و با تشکر از تمامی دوستایی که به من روحیه میدن :>