...

k.شعر - برای حضرت AR

ببینین ملوسکان من !! این بلندنوشته‌هایی که من الان می‌نویسم در کمال مستی ٬ حماقت ٬ دوری از هرگونه مصلحت اندیشی ٬ فکر ٬ و این جور آفات نوشته شده . من مطلقاً هیچ منظور خاصی ندارم . با هیچ کی نیستم و فقط این مطالب چون به ذهنم یکی دو باری رسید دارم مینویسمشون . خیلی وقته که مطلب طولانی ننوشتم . مطمئنن خیلی از حرفا رو هم نمینویسم که دیگه خیلی خیلی طولانی نشه . فقط خواهش ٬ التماس و غیره میکنم کسی اینا رو به خودش نگیره . پیشاپیش از یاری سبزتان ممنون .

ادامه ( کلیک کنید )


خیلی ساده ست : من تو رو دوست دارم . زیاد . ولی تو ارزش دوست داشتنی که به پات ریخته میشه رو نمی‌دونی . خب عیبی نداره ٬ به قول دایی‌پیره ٬ چیزی که عوض داره گله نداره . عوضش:

یکی هست که منو دوست داره . من سعی می‌کنم این قضیه رو درک کنم . ولی ... نه !! من هیچ‌وقت نتونستم ارزش دوست داشتن اون رو درک کنم. شاید من خیلی آدم بدی (پستی)باشم از این جهت ٬ درست مثل تو ! ولی هنوز چیزی که عوض داره ...

خب یکی دیگه هست که اونی که منو خیلی دوست داره ٬ خیلی دوست داره . فکر می‌کنی اونی که منو خیلی دوست داره با اون آدمه چی کار کرده ؟ قدر دوست داشتنش رو چقد دونسته . خب بهت می‌گم ٬ خیلی ساده ٬ حقش رو کف دستش گذاشته . به نظرت اون آدم بدیه یا آدم پستیه ؟ می‌دونی اون حق داشته ولی هنوزم چی ؟ چیزی که عوض داره ...

یکی هم هست که عاشق اونیه که عاشق اونیه که منو خیلی دوست داره !! راستش رو بخوای اصلاً روم نمیشه بگم اونی که عاشق اونیه که منو خیلی دوست داره چه برخوردی کرد با اونی که عاشقشه . آخه چیزی که عوض داره که گله نداره !!

ببین ... تو عاشق یکی بودی که اون عاشق تو نبود . یادته می‌گفتی چرا آدما اینقده آدمایی که عاشقشون میشن رو اذیت می‌کنن ؟ یادته یکی عاشق تو بود ؟ یادته آخرش چی شد ؟ خب ... نه نه نه !! تقصیر تو نبود . تو کار دیگه ای نمیتونستی بکنی . تو خودت داشتی زجر می‌کشیدی ٬ ولی ... خودت رو بذار جای یه نفر که از بیرون داره به قضیه نیگا می‌کنه . یکی که اعتقاد داره چیزی که عوض داره گله نداره ...

خب خیلی ساده‌ست نه ؟ دوست داشته شدن ارزشمنده . دوست داشتن مقدسه . دوست داشته شدن مقدس تر . ما آدما ذاتن پستیم . ما آدما عوضی‌ایم . ما آدما ... هیچی . ما آدما آدم بشو نیستیم.

چرا ؟ چون خوب بودن سخته ! خیلی سخته . آها یه چیز دیگه . ما آدما بی‌جنبه ایم . ما آدما بیشعوریم . ما آدما قدرنشناسیم . ما خودخواهیم ٬ حسودیم ٬ بدجنسیم . هرچقد هم که خوب باشیم ٬ بازم بدیم . همیشه به فکر خودمونیم . چند بار تا حالا تو رابطه‌ی دونفره خودمون رو گذاشتیم جای نفر دیگه ؟! تو ٬ من ٬ اون ٬ اون یکی ٬ اون یکی دیگه ٬ و ... چند بار تا حالا وقتی کار به سختی کشیدن و زجر دیدن رسیده فکر سختی و زجری که اون‌یکی دیگه باید بکشه رو کردیم ؟ چند بار تاحالا از حق خودمون گذشتیم ...

مهم نیست چند بار ... مهم اینه که ما آدمیم. هر چند بار .. کم یا زیاد ... کم میاریم . کــــــمممم ... م یییی آ ر ییییی م .

من کم میارم ٬ تو کم میاری ٬ اون کم میاره ٬ ما کم میاریم ٬ همه کم میارن ...

خب پس چی ؟ چیزی که عوض داره ... گله چی ؟! ... نداره !

من این بازی رو زیاد کردم : تو نیکی می‌کن و در دجله انداز ... چشم بسته . مثل یه احمق .. مثل یه دیووونه ٬ تهی از هر چی منطقه . من خیلی وقتا الکی الکی خودم رو زجر دادم . به خاطر خیلی چیزایی که ممکنه تو یا هر کس دیگه‌ای با دونستنش به من بگه احمق یا ممکنه کلی قربون صدقم بره که تو چه قدر خوب و مهربونی یا ممکنه ... مهم نیس چی ممکنه . مهم اینه که من فکر هیچ کدوم اینا رو نمیکردم . من وقتی داشتم نیکی می‌کردم فکر نمی‌کردم . ولی الان دارم فکر می‌کنم ٬ به چی ؟!! به این که دارم با فکر کردن زجر می‌کشم . به این که دارم فکر می‌کنم که دیگه نمتونم بدون فکر کردن ... دارم از خودم ٬ از خوب بودنم فاصله می‌گیرم . دارم از خیلی چیزا جدا میشم . دارم زشت میشم . من سعی خودم رو کردم . ولی نشد . شد ٬ ولی طول نکشید . طول کشید ٬ ولی کافی نبود.

من خستم . تو خسته ای . اون خسته‌ست . همه خسته‌ایم . اینجا آخر خطه ٬ ایستگاه آخر . همه چی کم‌کم داره تموم میشه . همه‌چی داره بد تموم میشه . حتی منی که خیلی فکر می‌کردم زرنگم ٬ خیلی می‌تونستم خودم رو کنترل کنم ٬ دور و برم رو کنترل کنم ٬ به خیلی چیزا ٬ خیلی رابطه‌ها ٬ خیلی اتفاقا خواسته ناخواسته جهت می‌دادم ... منی که با تمام دیوونگیم هیچ عاقلی رو آدم حساب نمی‌کردم ٬ من خودخواه عوضی لاشخور خودم ... من ریییییدم ... من اشتباه کردم ... و دارم این اشتباه رو تکرار می‌کنم . دارم دوباره و سه باره از این خره لگد می‌خورم ... اون سوراخه بود ... من دوباره انگشتم توشه و زنبوره داره واس خودش حالی می‌کنه با دونه دونه انگشتای من .

بارون نمیاد .
.
.
.
حالا داره بارون میاد
.
.
.
خب ... که چی ؟ الان بازم بارون نمیاد . میای بریم بیرون‌ ؟ فرض می‌کنیم که بارون میاد ... بارون دوست داری ؟ اصلاً به تخمم . مگه وقتی بارون میومد بهت گفتم بریم بیرون اومدی ؟
.
.
.
علی ... میدونی چیه . من کامنت می‌خوام . کامنتای تو رو . می‌خوام واسم فال بگیری . می‌خوام نرم . می‌خوام همین جا بمونم . همین سالی یه بار دیدنت هم بسمه . می‌خوام بیام خونتون . می‌خوام حرف بزنی . می‌خوام برات حرف بزنم . می‌خوام بهم نماز خوندن یاد بدی . می‌خوام برام نقاشی کنی . می‌خوام برام برقصی . می‌خوام برام مشروب بریزی . می‌خوام منو ببری کافه نادری . می‌خوام چشمام رو با دستت بگیری زل بزنی به بزرگترین مردمک دنیا ... می‌خوام ن رم که نصفه شب زنگ بزنی بیدارم کنی برام جک فلسفی بگی . می‌خوام برف بیاد بریم جمشیدیه . می‌خوام واست از عاشق شدنم بگم تو از عاشق نشدنم بگی . می‌خوام برات حرف بزنم تو برام گریه کنی . علی سه هفته دیگه من تو این دنیا بیشتر نیستم . بعد دیگه نمیبینمت ٬ به همین سادگی ... چیزی که عوض داره چی ؟‌گله نداره !! خب خیلیا هم هستن که نسبت به من همینجورین .

مگه تو به من رحم کردی ؟ مگه من به تو رحم کردم ؟ مگه من به خیلیا رحم کردم ؟ مگه خیلیا به من رحم کردن ؟ مگه خیلیا به هم دیگه رحم کردن ؟ مگه من به خودم رحم کردم ؟ پس چی ؟

میترسم اگه ادامه بدم کار به جاهای باریک بکشه واسه همین یه سه نقطه میذارم مثل همیشه ٬ جای همه‌ی حرفایی که باید گفته بشه و من نمیگم .
.
.
.
من احتیاج به حرف زدن دارم . با یه دوست . ولی من دیگه دوستی ندارم . که اینجا ٬ اگر مهتاب می‌بارد ٬ صدایی جز هیاهوی مترسک‌ها نمی‌آید . تمام کوچه‌ها دلتنگ دلتنگند ... هوا سرد است .

می‌دانی دوست من ٬ می‌دانی دوست قدیمی‌من ... می‌دانم که می‌دانی ... که خود برایم نوشتی:

کلمه ها آمدند

          گفته شدند
          شنیده شدند
          نگاه شدند
          و دیده شدند

و آدمها ...
رفتند و روز تمام شد
و شب شد.
و شب ساکت است،
                    و تاریک است
                    و آرام است ...


همین.

امضا: دیوانه‌ی خسته ایکه تنها سه هفته مهلت دارد.