...

صبح شد . این یعنی یه شب دیگه هم رفت و گم و گور شد و من مثل همیشه بیدار نشستم تا شب تموم شه . سیگاره رو برمیدارم و خوردش میکنم ... خوشم نمیاد سیگار بکشم هرچند برای خریدنش مجبور شدم پاسپورتم رو نشون بدم که بفهمن سنم میرسه ...‌ زجر نکشیدنش رو ترجیح میدم هرچقدر هم که وسوسه کنه ... میترسم ... خیلی دارم میترسم دیگه ... کی قراره بمیرم من ؟! فکر می‌کنم ببینم که دوست دارم بدونم یا نه ... فکرام رو خط میزنم ... فکر می‌کنم ببینم دلم تنگ چیه ... سی‌دی رو عوض میکنم ... خسته‌م .... خسته .