...

... ميدوني که هنوزم صدات تو گوشمه ؟
.
.
وقتی زمان مبهم باقی مانده از بودنم را بر آنچه که از درون می خواهم تقسيم می کنم ؛ نتيجه ای که در جلوی خط کسری قرارمی گيرد آنقدر کوچک است که می توان از آن چشم پوشيد. و چه ناعادلانه می نمايد اين بودنم در برابر زمان اندکم .... سرعت ... سرعتم هر چقدر هم که زباد باشد باز جا خواهم ماند ...

« شتاب : سرعت به زمان . » ... تو گفتی ؛ در آن روزهای سرد خاکستری .
امروز ها که می گذرد... امروزهای سخت ... امروزهای خوب ؛امروز های لازم ؛امروزهای مقدر ... تو « شتاب »
را نه توضیح می دهی ؛ که زندگی می کنی ...
نه در گوشه ی سنگی ی حياط مدرسه ... در بستر رونده ی بودنت ... و شايدهم نبودنت ... و نه گفتني براي دقيقه‌هاي قبل از امتحان .. که گفتني براي من -تو -ی ايستاده در آستانه ... چه مهم می نمايد بودنت ... و نبودنت ...

چگونه می شود بدون معجزه ؛بدون يک جهش
ديوانه وار ... آن کسر مساوی صفر را معکوس کرد ؟


و آدمها ...
رفتند و روز تمام شد
و شب شد.
و شب ساکت است،
                    و تاریک است
                    و آرام است ...

... و گنجشک ... .. ...... آرام در آسمان بي‌ستاره ... فراموش ... دور ...
... و گنجشکها ... همه مي‌ميرند.