...

بيست و چند سال پيش در چنين روزايي مامانم منو زائيد !!

امان از دست اين شارون استون ... به خدااا !!! برگشته به من ميگه زنم ميشي ؟ اونم به شرطي که نکنتم !! منم خب حول شدم زدم چايي رو ريختم ... رو پام ... حالا يه وقت فکر نکنه من جيش کردم ... من فقط خوابم ميومد همين ... راستي ... تولدم هم مبارک :) ديگه اينکه اينجا هوا خيلي بهاره ... تازشم ... من مست و تو ديوانه ؟ اينجا کجاست ؟! من کيم ؟! پس اين چن تاست ؟ حسن و ميثم ... خوابشونو ديدم تووووووپ .. خدا مارو نصيب گرگ بيابون نکنه ... حالا کردم کرد ... من خوابم مياااد ... اااااا !