...

یه پرنده‌ست ! وقتی پیر میشه میسوزه ٬ بعد از خاکسترش یه پرنده‌ی دیگه به دنیا میاد ...
یادت باشه که آدم عاشق رو هیچ‌کی نمیتونه درک کنه ... حتی یه آدم عاشق دیگه ٬ حتی خود آدم عاشق وقتی که عاشق نیست ٬ حتی خود آدم عاشق وقتی عاشق یه چیز دیگه‌ست ...
و تو دوباره تا لب مرز رفتی و بازم برگشتی ... میدونی چرا ؟ چون هنوز همه چیو نباختی ... دیوونه بودن چیز خوبیه به شرطی که مردش باشی ... تو بریدی ... همه تاوان بریدن‌هاشون رو پس میدن ... دیر یا زود .
منتظر نباش ... این آخرین بار نیست ٬ شایدم اولین بار نیست ... یا به دست نمی‌آییم ٬‌ یا از دست میرویم ...
یه پرنده‌ست ... بهش میگن مرغ آتش .. منقارش هزار تا سوراخ داره از هر کدوم یه آواز بیرون میاد ...
و تو وقتی به خودت میای که همه چی دیر شده ... و این تو یه ضمیر دوم شخص ساده نیست ٬ این تو همیشه تکرار میشه .. این دور همیشه ادامه پیدا میکنه ... دیروز برای تو ٬ امروز برای من ٬ ... و فردا ؟
شاید هنوزم دلت یه نفر رو بخواد که اون حرفی رو که تو گلوت گیر کرده ٬ اون چیزی که داری حسش میکنی ولی نمیتونی بگی رو بگه ... شاید هنوزم دلت بخواد خودت رو تو احساسات یه نفر دیگه ببینی ... شاید هنوزم دلت بخواد نگاهت رو بدوزی به دود قلیون و به قصه‌ی اون راه سیاه گوش کنی ...
ولی اون پرنده پیر نمیشه ٬ وقتی به خورشید نزدیک میشه .. بال و پرش میسوزه ٬ بعد از خاکسترش یه پرنده‌ی دیگه به دنیا میاد ...