پیش از ترک سمنگان باز هم به هم رسیدیم. رو در رو ٬ کودک شرمساری شد که نمیداند با دستهایش چه بکند ولی بعد که لابد ملامت از نگاهم رفت با احتیاط پیش آمد تا پیش از آن که پیزُر لای پالانم بگذارد نقش کهتری را ایفا کند که دستِ بر قضا مهتر شده است . به نشانهی قبول پوزش ٬ پوزه بر پوزش نهادم و این ساعتی قبل از آن بود که داشتیم با تشریفات رسمی سمنگان را ترک میکردیم . در میان مشایعتکنندگان آنچه لذت نظر میآورد یکی تهمینهی استخوان ترکانده بود که سوار بر سفیدباشی و در کنار برادرش ژندهرزم ٬ گیسوانش با باد میوزید و دیگری یک لعل مفقوده بود که آویخته به طرهی سفیدباشی میدرخشید.
هیچ چیز مثل صدای دور دستِ سگی که در تنهائی شب پارس میکند یک اسب را خرفهم نمیکند که وقتی پای عشق به میان میآید ٬ سینهاش از ناله سیر نخواهد شد. امشب دلم برای فراقی که در حاشیهی خاطرم میسوزد ٬ آتش گرفتهاست و همین که هیچ بختی هم برای تجدید دیدار متصور نیست از گونههایم نهری ساخته است که جز آبِ شور در آن جاری نمیشود. امروز میر آخور ٬ مادیانی را برای جفتگیری به اصطبل انداخت ولی تا غروب که بازگشت نه مادینهی خجالتی پا پیش نهاد و نه دلی که تیپ و تاپش در سمنگان میزند نیل به میل کرد. میدانم که جدائی میتواند میل وصل را تشدید کند ولی نمیدانم رستم پس کی دیگر میخواهد به جای آنکه طبل را زیر گلیم بزند ٬ پرده از این مصلحت برگیرد چون با یک حساب سر انگشتی ٬ مگر همین هفتهی پیش نبود که از شبی که به تهمینه به راز نشست ٬ نه ماه گذشت ؟!
این شب چهارم است که گیو، رنگ پژمرده را با میِ سرخ، پشنگهی گلگون میزند. آیا سیستان، وطنگاه تعلل رستم است یا بهانهگاهِ گریز گیو گشته است؟ آیا این می، همان آب سیستانی است که میخواست اشکهای گیو را بشوید؟ راستی تا آنگاه که خیر بتواند بار شر را به پیمانه بپیماید، چند خمره پیاله خواهد شد؟
[ از یادداشتهای یک اسب ]