...

میدونی که نگاه آدما حرف میزنه .. میدونی که اول چشماشون همدیگه رو میبوسن .. بعد نگاشون همدیگه رو بغل میکنه ٬ بعد قصه‌شون شروع میشه ... چقد حرف میزنی آخه ؟ میخوای دیگه حرف نزنیم ؟ میخوای دیگه نیگا نکنیم ؟ تو فکر میکنی بلد نیستی ولی خوبم بلدی چشمات رو ببندی .. بعد همه چیو ببینی ... میدونی یاد اون روز افتادم که گفتی تو دیوونه ای .. بعد اون چشما و اون دستا و اون عکسا رو نیگا کردی .. بعد سرت رو آوردی بالا گفتی نه .. تو واقعا دیوونه ای ٬ من توانایی‌هات رو دست کم گرفته بودم .. دیوونگی‌م گرفته ... میفهمی ؟
.
.
.
جشمهایش نمناک است ...