...

- صبح است ٬ صبح زمستانیِ سختِ سردِ ناجوانمرد ... هنوز نمیدانم ٬ خوابم ..

- شب است ٬ در تاکسی ٬ چند متر مانده به میدان فردوسی پشت چراغ قرمز با روان نویس راننده تاکسی که با لنگ قرمز و سیاهش تمیزَش کرد و به من داد و شتابان گاز داد تا بوق‌های مرتب پشت سرش تمام شود ... حال میدان فردوسی: آخرین بار که شب از میدان فردوسی میگذشتم ؟ یک جفت مردمک گشاد همراهم بود که از نادری تا اینجا یک‌نفس گوش داده بود ... مدت‌هاست که اینجا مرکز رفت و آمدهایم است اما ... چرا شب اینجا اینقدر غریب است ؟!
دیوانه کننده تر از این ؟
*عدم توانایی در انتخاب

آن هم انتخاب یک کفش ٬ ساعت حدود ۹.۵ است ... فکر خواب و استراحت را هم نکن ٬ هیچ‌وقت . استراحت برای توی قبر و زیر سنگ قبر ... اینجا پل کریم‌خان است ٬ جعبه‌ی Reebok سرمه‌ای رنگ در پیچ می‌افتد روی صندلی تاکس ٬ من عقب تنهام. کفش‌ام جای یک نفر رو گرفته ٬ کوله‌م جای وسطی رو و بدنم سومین جا رو ... و خودم ؟ ... من کرایه‌ی میدهم ٬ آن‌هم برای یک نفر .
چرا نمیتونم انتخاب کنم ؟ شاید از سلیقه‌م باشه ٬ شاید از کارم ٬ شاید از درونم ! هر چر باشه من کارم دیدن و ترسیم کردن و تحلیل کردن طرح و رنگ و شکله و خوب البته طبیعیه که ... اما نه ! ... نمیشه اینقده ساده ازش گذشت نه ؟ علتش جای دیگه‌ایه . شایدم ... آره شایدم اصلاً نباید دنبال علتش گشت . اصلاً آدم باید دیوونه باشه که تو این دست اندازای خیابونای تهران تو تاکسی با این بدبختی با روان‌نویس دربه‌داغون آقای راننده راجع به سختی انتخاب کفش نامه بنویسه نه ؟ خب پس قبول می‌کنیم که از خیلی قبل پیش این وسواس در انتخاب در من ودیعه گذارده شده است ٬ نقطه دیگه هم گیر نمیدم . چطوره ها ؟ صورت مسأله رو حذف کردم. سرم رو میگیرم بالا و یه نفس میکشم و فکر می‌کنم : انتخاب یک بودن برای خود !

- بالاخره تو ملک دونفر سوار شدن ... احتمالاً تا خود قلهک با همین ماشین میروم ... ماشین را من انتخاب نکردم ولی .. ماشین مرا تا قلهک خواهد برد ! خوب وقتی ماشین داره میره مرض دارم مگه پیاده شم ماشین عوض کنم ؟

- .... زرشک !

- اینجا تقریباً روبروی پارک امام شریعتیه . راننده سراغ خودکارش رو می‌گیره ...
+ اَ اَ اَ ... از فردوسی تا اینجا داری مینویسی ؟
- رو کرایه‌م حساب کنین :)

- اما .... نه ... یه بار ... یه بار بود که نبود ، میدونم که اونبار اصلا سخت نبود !

- سرمیرداماد ... دونفر پیاده شدن جا برای کفش و کوله‌م باز شد .. ولی ... اونا رو روی پام نیگه میدارم ٬ من فقط کرایه‌ی یه نفر رو قراره حساب کنم .

: مستقیم ؟
+ تا کجا ؟
: تا این رستوران آپاچی که این بالاست !؟! !
- @~#$!@#$%#%^@#$%@#$
: بیا بالا ...
- پسرک سوار میشه
: قرار داری ؟
- ...

- فصلی بود که توش خیلی چیزا بودن ... خیلی چیزا نبودن .. یکی از چیزایی که بود٬ رهایی بود ... یکی از چیزایی که نبود٬ توانایی انتخاب بود ! فصل فصل آغشتگی ... فصل آغشتگی ... فصل رهایی ... فصل سکوت ...

سر دولت ...

- میدونی تمام تلخیش به اینکه که قبل از پیاده شدن خودکار راننده رو بهش پس دادم و هیچ وقت نشد بنویسم که ... رسیدیم سر دولت ولی ... من پیاده شدم.