...

چشمام رو میبندم ... حالا همین‌جوری که چشمام رو بسته‌م چشمام رو باز میکنم .. نیگات میکنم . چشماتو زل میزنم .. ته چشاتو نیگا میکنم .. همین طور که چشمام رو بسته‌ست دستم رو میزنم زیر چونه‌م و بازم ته چشمات رو نیگا میکنم . بعد تو داری حرف میزنی . اولش میگی واسم دعا کن . بعدش میگی من یه صفحه از خودم رو باز کردم و دارم میخونم ٬ بعدش میگی دلم واسه خودم تنگ شد .. بعد دری وری .. بعد من هنوز چشمام رو بستم و دارم نیگات میکنم .. ته چشمات رو دارم نیگا میکنم .. آها آره الان یه لحظه ساکت شدی .. نیگا کردی ببینی هنوزم دارم نیگا میکنم .. آره .. ولی به رو خودت نمیاری و بازم همین جوری سرت رو میگیری بالا و حرف میزنی .. میخوای خودت باشی .. میخوای بنویسی .. تو خودت . چشم‌هایش نمناک است ... رگت رو حالا میزنی .. خون رو باید ببینی .. باید حس کنی .. آرامش می‌خوای .. خون آرومت میکنه .. من دارم هنوز نیگا میکنم ... تو می‌خوای امتحانت رو ۱۶ بشی .. الان یواشکی دوباره همون نیگا رو کردی .. ولی بازم سرت رو میگیری بالا و ادامه میدی .. ولی من دارم نیگا میکنم ...تو داری فحش میدی .. من دارم نیگا میکنم .. خب ؟ دوست دارم اونقده نیگا کنم تا یه هو ساکت شی .. یه هو ساکت شی و تو هم نیگا کنی .. اون ته چشمای منو .. بلدی ٬ خودتم میدونی که بلدی . ولی شاید هیچ‌وقت ساکت نشی :) خب .. من باید الان چشمام رو باز کنم ؟ ولی تو هنوز داری حرف میزنی .. یعنی تو نمیخوای تا وقتی من دارم نیگا میکنم یه هو ساکت شی و ته چشمای منو نیگا کنی ؟