american psycho 2 (1.8mg)
پیش نوشت: این پست من نیستم . حتی اگه من نوشته باشم .
I'm a little bit off the chain, you can call me insane, but the fact remains
That I'm a psycho
Better get it through your brain, when you say my name, never say it in vain
Cause I'm a psycho
سنجاقکی میگفت که مارمولکی میگفت که دوست پروانه اش می گفت که پسر خاله اش با یکی دوست شده که یارو یهو شاهپرک شده بوده : ...
آروم بود. از همیشه آرومتر. یه جوری نگاه می کرد که نگاهش هرکسی رو می تونست دیوونه کنه.
(گفتم):
: چی شده؟
- چیز ...
: نه بگو. چیه؟
- اینطوری نمی شه...
: چطوری نمیشه؟
- من .. من پروانه می خوام!
: پروانه؟
...
نمی دونم چند روز بعدش بود که من تصمیم گرفتم برم تو پیله. دلم می خواست همونی بشم که می خواد ٬ که نره ! رفتم تو پیله. نمی دونم چطوری گذشت. داشتم از ذوق می مردم. من پروانه می شدم. داشتم بال در می آوردم ...
بالاخره اون روز رسید. پیله شکست و من بیرون اومدم. وای خدای من! من شاهپرک شده بودم :)
دو سه روزی منتظر موندم تا اومد. کیف می کردم ازینی که شدم. نه چون بالهام قشنگ بود. چون اونجوری بود که اون می خواست ...
رسید. از دیدنم تعجب کرد. فکر هم شاید نمی کرد که بتونم همون چیزی بشم که اون می خواد. باروش نمی شد. کلی با بالهای خال خالیم بازی کرد ...
یه مدت گذشت. دیدم باز یه جوری داره نگاه می کنه ٬
: چیه؟
- هیچی...
: نه بگو دیگه. یه چیزی هست.
- چیز...
: بگو...
- من فکر کنم که تو...
: من چی؟
- تو... تو اوّلش قشنگتر بودی...
: یعنی چی؟
- راستش این بالها بهت نمیان.
: راست می گی؟
- آره.
: ببین من خوابم میاد. نمیفهمم تو چی میگی.
- بخواب پس. من همینجام...
خوابیدم ٬ بیدار که شدم اون نبود. خیلی دنبالش گشتم. نبود. تنها نشانه اش دو تا بال بود، رو کتفهای من. شاهپرک شده بودم. تازه یادم افتاد که عمر شاهپرک فقط یه روزه ... الان هم خوبه تو اینجا نشستی داری گوش میدی ... خورشید داره غروب می کنه :) [+]
کات.
.
.
کات یعنی کات ، تموم ...
.
.
خب هرکسی تو زندگیش دنبال یه چیزی میگرده . یکی دنبال پول ٬ یکی دنبال زن یا شوهر ٬ یکی دنبال علم ٬ یکی دنبال دوستی ٬ یکی دنبال سکس ٬ یکی دنبال ادونچر ٬ یکی دنبال قصه ٬ یکی دنبال اسم ٬ یکی دنبال رسم ٬ یکی دنبال شهرت ٬ یکی دنبال فلسفه ٬ یکی دنبال معرفت ٬ یکی دنبال عرفان ٬ یکی دنبال یقین ٬ یکی دنبال عشق ٬ یکی دنبال آرامش ٬ یکی دنبال امنیت ٬ یکی دنبال امنیت ٬ یکی دنبال امنیت ٬ یکی دنبال امنیت ٬ یکی دنبال امنیت ...
پ.ن. هنوزم فاک یو .
---------------------------------
I'm a motherfuckin omen, I bow down to no man, I'll split a ***** open,
Killing folks compulsive, a soldier wit a motive, scrotum big as boulders,
I'll hold it then unload on you, put on poster, so everyone can notice who
Was focused on his pokin, they nose in our business, hopin that I don't come
Smoke 'em, No one knows my notions or emotions,I'm a vulture,
Close to croakin any moment, and I know when, I could fuck the culture up,
Probably rap, a maniac, wit anxiety attacks, I don't wanna chat, speak when
You spoken to, and I don't have to read a fuckin magazine or quoteable, to notice
What you hoes'll do
خب ٬ از اینا من همشونو امتحان کردم . دنبال پول گشتم ٬ پیدا کردم حال نداد . دنبال زن گشتم پیدا کردم حال نداد . دنبال علم و دانش گشتم حال که نداد هیچی الان دیگه داره حالم رو بهم میزنه . دنبال دوستی و مرام و معرفت گشتم خیلی هم حال داد ولی آدم رو پر نمیکنه . دنبال اسم و رسم و شهرت و اینا هم که خب کاری نداشت ولی مزخرفه ٬ خلی چیزای مزخرفین . دنبال سکس گشتم ٬ وقتی گشنهش باشی حال میده خیلی هم حال میده ولی سیر میشی . سکس به تنهایی کسی رو ارضا نمیکنه ٬ حداقل منو نه ٬ هرچند نبودنش هم دردسریهها میتونه آدم رو کور کنه و خنگ و نفهم ولی به هر حال نه ٬ اینم نیست . ادونچر خیلی مهمه . من ادونچر زندگیم مدل خودم بوده . یه سریش رو هم همیشه پیش خودم نیگه داشتم ولی با توجه به ظرفیتم خیلی کم بوده تا حالا ٬ مثلاً من تاحالا مرگ رو از نزدیک ندیدم . نزدیک یعنی تو دستم تو بغلم . یا تاحالا تا مرگ نترسیدم. از اینا دلم میخواد خب . یه جور احمقانهی دیوانهکنندهای . یا مثلاً قصه ٬ من پر از قصهم . واقعی و تخیلی ٬ ولی کممه . بعضی وقتا فکر میکنم همه چیز رو ول کنم برم دنبال درست کردن هیجان و قصه واسه زندگیما . ولی وقتی فکر آخرش رو میکنم دست خودم نیست که سو واتم میاد . شاید هیجان یه کمش بهتر از خیلیش باشه . یا مثلاً فلسفه ٬ کلاً چیز مزخرفیه . قبلاً هم گفتم یه بار ٬ فلسفه فقط هابی خوبیه نه بیشتر . یه چیز قشنگ ٬ یه دکور خوشگل که داشته باشیش بذاریش روی تاقچهت . ولی با فلسفه زندگی کردن اصلاً حال نمیده . یقین ؟ خیلی چیز خوبیه . به درد آدمای احمق میخوره . آدم مطمئن به نظرم من کوچیکه . من خودم کلی کوچیک بودم . سخت بود بزرگ شدنا ولی بزرگ شدم ٬ از اون روزی که فهمیدم هیچی اونجوری که هست نیست . هیچی قطعی نیست . از وقتی که فهمیدم نمیشه یقین داشت . از وقتی که حس کردم چقد چیز گهیه ٬ چون آدم رو نیگه میداره ٬ وامیستونه ... میمونه چی ؟ عشق ٬ آرامش ٬ امنیت . این سه تا آبشون با هم تو یه جوب نمیره . من معنی هر سه شون رو میفهمم (فکر میکنم البته که میفهمم) ٬ من مزهی هر سه شون رو میدونم . من هر سه شون رو میخوام .
پ.ن. دو خط موازی در فضای دو بعدی دو خطی هستن که فقط در بینهایت همدیگه رو قطع میکنند. میشه یکی این بینهایت رو تعریف کنه ؟
------------------
We all soldiers, we move as a unit, we all roll up, show up at your residence
And light your front door up, get scared, life ain't fair, and I'm prepared to blast you
Just as fast as dre can say hell yeah, so watch what you say, cause it can happen
Either today or the next minute, i can draw the heater and spray and I'm dead
Serious, you could be dead period, end of story, I'm on your porch wit a gun and
Your son sippin a forty, No one can hold me, I does it all by my lonely,
Stomp your head while you awake, you'll be looking like gumby, Aftermath and Shady bitch
You can read it and weep, you see my poster in the hood for the G of the week
من: چی شد که ایران موندگار شدی ؟
اون: دل ٬ آرامش ٬ زندگی ٬ راحتی ٬ شلوغ پلوغی ٬ دوستا ٬ محیط ٬ خواستن ٬ وجود ٬ زنده بودن ٬ ترافیک ٬ دور هم بودنا ...
اون: اونجا مثل مردههاست . دیوونه و روانی میکرد آدمو .
اون: عشق مهمترین چیزه . امید به زندگی کردن . نشون دادن به بقیه ٬ شخصیت داشتن . رو پای خودم واستادن ٬ انتخاب دلم ٬ سعی کردن ٬ به دست آوردن ٬ زنده بودن ٬ حرکت کردن ٬ حس کردن ٬ برای خودم ٬ آرامش روحی ...
اون: اونقده دلیل دارم واسه خودم و واسه اینکه اونجا رو ول کردم که .. وابسته نبودن به خانواده ٬ دل کندن ٬ امنیت ...
من: :)
اون: مهم اینه که دارم سعی میکنم که چیزی که عاشقشم رو به دست بیارم و زود گیو آپ نمیکنم . میخوام نشون بدم که من کیم ٬ میخوام بهش نشون بدم که من کیم و چقد بهتر از اونیم که اون فکر میکنه و یه روزی مثل سگ پشیمون میشه ولی اون روز دیگه دیر شده و من از دست رفتم :)
اون: دارم مثل سرباز تو زمین جنگ میجنگم برای خوشبختیم و آرامش و آسایشم .
من: میدونی ٬ مهم اون تصمیم گرفتنهست . وقتی تونستی تصمیم بگیری . دیگه نمیترسی . دیگه به این راحتیا خسته نمیشی . دیگه به این راحتی شک نمیکنی .
من: میتونی بجنگی ٬ بمونی ٬ بسازی ٬ همه چی ..
من: تو تصمیم گرفتی . پس میتونه خیالت راحت باشه که خودتی و داری از زندگیت لذت میبری .
اون: آره تصمیم گرفتم . ولی مشکل من اینه که هزار نفر جلوم واستادن. و هیچ کس ٬ هیچکس ٬ منو درک نمیکنه . و با هام مبارزه میکنن .
اون: بهم میگن اشتباه میکنم . بهتره برگردم . از همه مهمتر مادرم نمیذاره با وجدانم راحت باشم .
اون: هر کاری میکنم همهش یکی مخالفت میکنه . ولی این مورد چون تصمیم گرفتم و مطمئن هستم که اینجوری روحیهم بهتره ٬ نمیذارم زیاد بشکنم و راهم رو عوض کنم .
من: میدونی ٬ مهم اینه که تو اون لحظه ای که تصمیم میگیری مطمئن باشی .
من: همین . بقیه رو ول کن . هیچکس نمیتونه اون ته دل تو رو ببینه و بفهمه . شاید هیچکس نه ٬ چون من خودم به نیمهی گمشده اعتقاد دارم ولی پیدا شدنش سخته و هیچ تعهدی هم وجود نداره که پیدا بشه ولی ...
من: فقط خودت میتونی اون رو ارضا کنی ٬ باهاش حرف بزنی ٬ و اون تنها چیزیه که آخرش باید تو رو راضی کنه . و تو باید اون رو راضی کنی.
من: میدونی ٬ همهی آدمای دور و برت ٬ دنیای دور و برت رو میبینن . دنیای بیرون تو رو میبینن . و آدم رو واسه اون دنیاش راهنمایی میکنن . هیچ کس نمیفه و نمیتونه دنیای توی تو رو ببینه .
من: چه دوستات ٬ چه مادرت ٬ چه هر کس دیگه (البته غیر از اون نیمهههی گمشده :)
من: خب ٬ شایدم همه راست میگن ٬ چون فقط یه دنیا رو میبینن . ولی تو باید واسه دو تا دنیات تصمیم بگیری .
من: مگه نه ؟
اون: :*
من: :)
پ.ن. واقعاً فکر میکنی این چت واقعی بود ؟ فکر میکنی اون من واقعاً من بودم ؟ اون اون واقعاً کی بود که ؟!
---------------------------
They found Saddam, but they ain't gonna find me, I'll be under a tree,
In Buttfuck Tennessee, and I don't know too much about my daddy,
Except he spit in my face and fucked me in my fanny, I ain't a racist
I just hate whites, fags and dykes, blacks and transvestites, 13 years old
And joined a fucking gang, hair under my ass cheeks feeling the fucking pain
Am I insane?, who really knows, cause any second my temper can fucking
Blow, I get colder than december, black the fuck out, tomorrow won't even remember
See Bizzare can show what violence is all about, and this Dr. Dre beat done brought it
The fuck out, run in your house and put it in your mouth, and blow your brains the fuck out
من امروز یه جایی که هیچوقت نبودم رفتم. داشتم دنبال آدرس جایی می گشتم که هیچوقت نرفته بودم، که کمتر کسی بلد بود. گفتند از "علی دیوونه" بپرسم. یکی بود که کنار یه دیوار نشسته بود. ساز دهنی می زد. یه دسته گل خشک شده هم جلوش بود، لای پاهاش. خودش فهمید کار دارم. قطع کرد آهنگ رو. جوابم رو داد. به نظر اصلاً دیوونه نمی اومد. زیر لب پرسیدم چرا دیوونه، امیدوار بودم نشنیده باشه ٬ شنیده بود. گفت هفت سال پیش قرار بود اینجا شریک زندگیم رو ببینم ٬ نگاه گلش کردم و راه افتادم. همین ! [+]
--------------------
I probably got a screw loose or two or maybe three or four of 'em, some fell out and hit the floor,
All I know is ever since my fuckin head hit the snowbank, been a little niandrotholic, no thanks to
My man D' Angelo Baily,but I just take it slow daily, my biggest delierence, tryin to figure whether
To use the flat head or the phillips, or just go to the Home Depot, and pick the new power drill up,
Gives me two hours and 6 days and I'm still up, I feel like I'm about to snap and minute, there's a new
Tower Records, I'm bout to stop and get a fill-up, pick the new Cypress Hill up, and go find who did
That shit to Xzibit, and go fill up a whole liquor bottle wit piss and go shatter his fuckin lips wit it
به اینم نمیشد لینک ندم که:
آن روز بدون شک بهترين روز زندگيم در اين چند وقت اخير بود. همين چند روز پيش بود و من مطمئنم که يکی از خوشبخت ترين روزهای زندگيم را تجربه ميکردم. شرط ميبندم چيزی به اندازه استکان چهارم ويسکی نميتواند انسان را خوشبخت کند. اصلا خيلی جالب است. اين استکان تو را از اين سر دنيا به آن سر دنيا ميبرد. دور دنيا در ۵ دقيقه. اين يعنی خوشبختی. سفری که غير منتظره و بدون هيچ برنامه ريزی بلند مدت است. اصلا اساسا هر چيزی که برنامه ريزی شده باشد، خوشبختی نمیآورد. همين است که من صبح تا شب درس ميخوانم تا مدرکی بدست بياورم. بعد دوباره صبح تا شب و يا شب تا صبح کار ميکنم تا پول زيادی بدست بياورم و آخرش هم احساس خوشبختی نميکنم. خوشبختی را همان استکان چهارم مياورد و بس. خوشبختی را همان لحظههای ناب غير منتظره و کوتاه مياورد.
چهارمين استکان را که خوردم، دو سانتیمتری دهانم را گشادتر کردم. در اين دنيا خيلی سخت است بتوانی دهن کسی را با خنده دو سانتی متر گشاد کنی. به يخ های درون استکان نگاه کردم. چقدر زلال شده بودند. ديدهايد اين يخها به آخر کار خود که ميرسند، چقدر شفاف ميشوند؟ انگار آنها هم چهارمين استکان را خورده بودند. ميگويند مستی و راستی. راست ميگويند. يخها هم روراست شده بودند. تهشان را ميشد ديد. هنوز جا داشت يک سانتی متر ديگر دهانم را گشادتر کنم. پس اين کار را هم کردم. احساس کردم خوشبختی خود را از لابهلای فضای دهان گشاد شدهام به بيرون پرتاب کرد.
حالا من خوشبخت شدهام. کسی هم نميتواند منکر آن بشود. چه اهميتی دارد که من کيستم و کجا هستم. الان مهم اينست که چيزی دهانم را دو سه سانتیمتری گشاد کرده و سختیها و ناراحتیهای زيادی لازمه تا اين چند سانتی متر دوباره تنگ بشه. پس من خوشبخت هستم.