...

تو سرده و تاریک . وارد که میشی اولین چیزی که میخوره تو صورتت سرمای تو حاله و تاریکی خونه . یه لحظه مکث میکنی انگاری که یه لحظه جریان برق ریخته باشن تو خون‌ت . برمیگردی در رو میبندی ولی ... میترسی روت رو برگردونی توی خونه رو نیگا کنی . اون احساس لعنتی دوباره داره میاد سراغت . با خودت فکر می‌کنی الان باید بگم سو وات (so what) ! بعد باید مثل همیشه چراغ رو روشن کنم و بدواَم برم بالا لپ‌تاب رو از کیفم دربیارم بشینم پای اینترنت یا قلیون رو ببرم آماده کنم یا برم حموم یا باید خسته باشم برم بخوابم یا باید برم ببینم اگه الیزابت نخوابیده یه کم گپ بزنیم یا برم بشینم پای تلفن یا ایمیلای عقب افتاده یا ... ولی نه . بعضی وقتا هست که آدم هر کاری میکنه سو وات‌ش نمیاد ...

در رو میبندی ٬ بعد آروم روت رو میکنی به توی خونه ٬ میخوای بیای تو ٬ یه هو یه چیزی نیگهت میداره ٬ وامیستونتت . شروع میکنی به نیگا کردن . بعد یه چیزی ٬ یه صدایی ٬ یه کسی ٬ از توت بلند برمیگرده میگه اینجا کجاست ؟ من اینجا چی کار میکنم ؟ اینجا جای من نیست .. اینجا خونه‌ی من نیست .. نیست ٬ نیست ٬ نیست ... یه هو میری عقب . یه تصویر میاد جلو چشمات که تا حالا فقط تو خواب دیدیش . الان یه هو یادت میاد که فقط خواب هم نبوده . جاش رو پیدا کردی ٬ یه تصویر از یه دشته بالای کوه‌های جواهر ده تو شمال . یاد همه‌ی اونایی میفتی که مردن . یاد همه‌ی مرده‌های جواهرده میفتی ... هنوزم تو گوشت یه صدایی هست که میگه اینجا کجاست .. اینجا کجاست .. احساس غریبه بودن میکنی . احساس گم شدن ... ترس .

یه هو همه چیز وامیسته . بعد .. بعد ٬ همه چی یه هو وحشتناک میشه . دیگه هیچ‌چیز مثل قبلاً نیست . حتی در و دیوار . حتی خودت ٬ همه چی میره بک‌گراند . یه هو تنها میشی با یه سری معنی. با یه سری رنگ ٬ که گم شدن. خودتم گم شدی . می‌ترسی . لرزت میگیره . وحشتته ٬ صورتت داد میزنه که سردی .. میای بالا رو تخت . جمع میشی تو خودت . چمباتمه . کوچیک میشی . میچلونی خودتو . از نور چراغ میترسی . میبندیش . از تاریکیش میترسی . از اینکه تنهایی میترسی . خیلی . از فراموش کردن .. از دور بودن . از همه چیز . بعد همه چیز لطیف میشه . لطیف ِخوب نه ها ٬ لطیف بد ٬ یعنی تیز. یعنی رک . همه چیو میبینی . فهمیدنت یه هو میره بالا . رنگا همه محکم میشن . دیگه سایه روشن نیست . همه چیز تیزه ٬ همه رنگا تیزن ...

یه سری عکس میاد جلو چشمت .. یه سری اسم . ولی رنگشون دیگه نیست . دیدی بعضیا رنگن ؟ دیدی بعضی رنگا پر رنگن ؟ بعضی رنگا کم رنگن ؟ بعضی رنگا بی‌رنگن ؟ شایدم هستن .. شاید همه رنگا هم هستن .. شاید بعضی رنگا فقط دورن ٬ شایدم تو وقتی زیاد میترسی یه هو کوررنگی میشی .

خالی میشی ٬ تو تختت ٬ جمع میشی تو خودت چشمات رو میبندی و فشار میدی تا درد بگیره ٬ سیاه بشه .. بعد یه هو یه نوری تو اون سیاهی میدوه همه‌ی چشمت رو میگیره ٬ یه نوری که هیچ رنگی نیست .. میری بالا ٬ از بالا خودت رو میبینی که کوچیک شدی . ترسیدی .. خالی شدی ... مچاله شدی ... تنگ شدی ...

از اینامه.