ما یه بازی جدید شروع کردیم . یه بازی عاشقونه . یه بازی خوب و قشنگ . خسته بودیم ٬ میخواستیم کوچیک بشیم ٬ پاک بشیم ٬ ساده باشیم ٬ دلمون خواست دوباره عاشق باشیم ٬ مثل بچهها ... پس ... دیروز یه هفتتیر خریدیم ٬ با سه تا فشنگ که دوتاش قلابیه ولی یکیش واقعی . بازیمونم سادهست . یکی از فشنگا رو من میذارم تو هفتتیرمون میدمش دست تو. فشنگ دوم رو تو میذاری و میده دست من . فشنگ سوم رو من میذارم و میدم دست تو . حالا تو میچرخونیش . چرخیدنش صدا میده . صداش قشنگه نه ؟ میخندی ٬ چقده قشنگ میخندی ! میخندم ٬ خوشت میاد ٬ دوباره میچرخونیش ٬ دوباره صدا میده . اونقده میچرخه میچرخه میچرخه .. که وا میسته . حالا دیگه صدا نمیده . حالا دیگه نمیخندی . فقط صدای نفس میاد . صدای آروم نفس من و تو . صدای بالا پایین رفتن سینهی من و تو ... صدای سر خوردن عرق روی پیشونی من و تو ٬ آخه بازیمون به جاهای حساسش رسیده . بلدی دیگه نه ؟ باید دستت رو بیاری بالا ٬ تفنگتو بذاری رو قلب من ٬ ماشهش رو بکشی . اگه گلولهی مشقی بود ٬ یه امتیاز میگیری . اگه اصلاً گلولهای نبود هیچ امتیازی نمیگیری . اگه گلولهی واقعی بود ... اگه گلولهی واقعی نبود ٬ نوبت من میشه ٬ تفنگ رو میدی به من . اگه قبلش شلیک کرده باشی الان فقط دوتا گلوله توش هست . من دلم میخواد الان نیگات کنم ببینم داری میخندی یا نه . ولی نمیتونم سرم رو بلند کنم . باید دقیق نشونه بگیرم . تو قلبت ٬ وسط سینهت ... صدات نمیاد . نه صدای نفس کشیدنت ٬ نه صدای خندیدنت . ولی میدونم که داری منو نیگا میکنی ٬ وقتی انگشت من رو ماشهست تو داری از تو چشمای من ماشه رو نیگا میکنی . وقتی ماشه رو بکشم ... وقتی سرمون رو میگیریم بالا همدیگه رو میبینیم . من دست میذارم رو قلب تو ٬ تو دستت رو میذاری رو قلب من . الان امتیاز هر دو مون با هم مساویه :) گلولههای باقی مونده رو در میاریم میندازیم دور . سه تا گلولهی تازه میخریم .. دوبازه از نو بازی میکنیم ... تا کی ؟ .. نمیدونم ٬ شاید تا هر وقت بازی طول بکشه ... ولی من نمیدونم این بازی تا کی میتونه طول بکشه .