...

فکرشو بکن، میاد دو تا دستشو میذاره روی شونه‌هات، دو تا دست بزرگ مردونه با انگشتای کشیده‌ی بلند، که کنار اون انگشت وسطیش توی دست راستش یه برجستگیه کوچیکه که نشون میده که اون خیلی نوشته، هر روز، با یه قلم سنگین، مثل یه خودنویس مون‌بلان سیاه، آره، میاد دو تا دستشو میذاره روی دو تا شونه‌ش، پیشونیشو می چسبونه به پیشونیت، چشماشو می بنده، هیچی هم نمیگه، فقط پیشونیشو چسبونده به پیشونیه تو، بعد گریه‌ش می گیره، زودی میره که تو اشکاشو نبینی، گریه شو می کنه و دوباره برمیگرده، حالا بازی از اول، دو تا دست مردونه با انگشتای کشیده رو شونه های تو، دو تا چشم بسته، دو تا چشم خیس و بسته، دو تا...

آره، من خسته‌م ، من بدجور خسته‌م، من تنگم، من اونقدر تنگم که اون تو حتی جا برای هوا نیست، اونقدر تنگ که نمیشه حتی نفس کشید، که وقتی نفس میکشی و میخوای هوا را بکشی پایین وسط قفسه ی سینه ت محکم تیر میکشه و توی تنت می لرزه، با اهنگ مشخص، با ضربان ثابت، بوم بوم

من گریه می کنم. من می خندم ..

توی همه ی فرودگاهها اون دیوار شیشه ای هست، که وقتی ازش رد شدی و رفتی اونطرف دیوار، دیگه نمیتونی برگردی، چون میدونی که اونور دیوار دیگه هیچکس نیست، یا اینکه بهتر بگم، اونور دیوار دیگه هیچکس برای تو نیست، تو تنهایی، روتو برنگردون، خوب؟ برگردونی و پشتتو ببینی میشکنی، نه عین سرو خمیده، عین یه آدم که از همه کنده، عین یه آدم که تنهاست، عین یه آدم که میدونه که داره میره, عین یه آدم که میدونه دیگه هیچوقت برنمیگرده، اونجا وطنم بود، میدونی؟

شاید، منم دلتنگ شدم :)

دیدی بغلش می کنی؟ می ایستید روبروی هم، بعدش بغل می کنید همو، بهتره که تقریباً همقد باشید، دختره نفسش زودی می گیره آخه، اگه جلوی دواغ و دهنش بسته باشه که خوب چی جوری نفس بکشه؟ ولی اگه همقد باشید یه جورایی، اونوقت موقعی که بغلش می کنی دماغش از روی شونه ی‌تو میفته اونور، حالا دیگه خفه نمیشه، نفسش نمیگیره، صدای سخت نفس کشیدنش را تو نمیشنوی که یهویی از بغلت ولش کنی و با نگرانی بپرسی ازش چی شد گل من؟ اونوقت میتونی راحت بغلش کنی، آروم، طولانی. یه بغل ضربدری وایستاده، یه جوری که انگار هیچوقت تا قبل ازون بغلش نکردی و همه ی وجودت الآن پر از خواهش در آغوش کشیدنه اونه، یا یه بغل اونجوری که انگار این آخرین بغلته، دیگه هیچوقت نمی بینیش، دیگه هیچوقت بغلش نمی کنی، آره این بهتره، همیشه یه جوری بغلش کن که اگه اون بغل آخرین بغلت بود هیچوقت بعدش غصه ی آخرین بغلو نخوری. یه جوری بغل کن که همه ی عطرش بمونه بین تار و پود لباست، که وقتی که رفت و نبود لباستو بپوشی و عطرشو بشنوی، یه جوری که انگار الآن تو بغلته، همین جا، کنار تو. باشه؟

اگه پروازت نصفه شبه، اگه میخوای دم رفتنت بری و آرومی از دو تا چشماشو پیشونیش یه بوس اروم کوچیک کنی، اگه میخوای نگاش کنی و یواشی برای خودت همونجوری که داری موهاشو ناز می کنی گریه کنی، مواظب باش که بیدار نباشه ها، مواظب باش که اشکاتو نبینه ها، مواظب باش که اگه بیدار باشه، یهویی ممکنه دستاشو حلقه کنه دور گردنت محکم، یه جوری که تو نتونی بازوهاشو از هم باز کنی، تو هق هق بزنی زیر گریه، ولی اون فقط پشت سر هم بگه دلم برات تنگ میشه دلم برات تنگ میشه دلم برات تنگ میشه. اصلنم گریه نمی کنه ها، فقط دستاشو حلقه کرده، فقط همین. مواظب باش، نذار صحنه ی آخری که توی ذهن جفتتون از همدیگه میمونه این باشه، من میدونم، خوب نیست، خورد کننده ست، میخوره، از تو، از توی توی توی تو ...

یه پنجه‌ی محکم و لاغر، با انگشتای دراز استخونی، سرد سرد، که روی گردنته، درست زیر سیبک، که فشار میده. که فشار میده. که فشار میده. که بدجور فشار میده. بد.

بذار اونقدر خسته بشی، بذار اونقدر خالی بشی، بذار اونقدر از تو خورده بشی، که وقتی دراز کشیدی روی سطح آب، دیگه توی آب فرو نری، بعدش بگو که تو رو ببرن یه جایی اون وسطای دریا، بخوابوننت روی آب و همونجا ولت کنند، یه جایی اون وسطا که از همه طرف فقط آب بشه دید، فقط آب، اونه آرامش واقعی، می فهمی؟ ولی فک نکن به همین راحتیا میتونی روی آب بمونیا، نه. باید خیلی خورد شی، باید خیلی بار بخوری زمین، باید خیلی کم بیاری، باید خیلی از تو خورده شی، باید بشکنی، باید تموم بشی. اینایی که گفتم هیچکدومش خوب نیست، ولی فکر آخرشو کن، فکر اون دریا رو، فکر خودت که فرو نمیری دیگه، فکر اون ارامش رو، می‌ارزه ٬ مگه نه؟ ولی خوب، سعی کن اون وسطا، قبل از سبک شدنت، قبل از به دریا رسیدنت، قبل از شناور شدنت، نمیری، خوب؟

آره، گوزنه هنوزم نشسته این بالا، داره نگاه می کنه، اون می خنده، من گریه می کنم، آخه اون گوزنه، من که نیستم :)