...

باید یاداوری کنم که وبلاگ من محل تخلیه‌ی احساس تخیل منه ؟ چند بار باید بگم این مزخرفا هیچ کدوم واقعی نیست ؟ اصلاً اینی که اینجا مینویسه من نیستم . یعنی یه من دیگه‌م . یعنی اصلاً من وقتی اینجا مینویسم یکی دیگه‌م. بعضی وقتا فراموش میکنیم که آدمایی که وبلاگ مینویسن غیر از وبلاگ نوشتن کارای دیگه‌ای هم دارن ٬ مثل زندگی کردن و تو واقعیت زندگی کردن . یکی شب حال میکنه پاشه بره بار اونجوری خستگی‌ روزش رو رفع کنه یه خلی هم مثل من ترجیح میده هر کوفتی هم که میخوره آخر شبی کنار وبلاگش و قلیونش نیاز تخیل کردنش رو با وبلاگ نوشتن تخلیه کنه . لازم بود بگم که من نه عاشقم ٬ نه دیوونه ٬ نه افسرده . فقط خوشم میاد که بعضی وقتا چشمام رو ببندم برم جاهای دور . قصه‌های تازه ... مثلاً الان دارم فکر می‌کنم اون دختره که سرطان داشت حیف شد که زود مرد. اگه یه کم دندون رو جیگر گذاشته بودم و اینقده زود قصه‌ش رو تموم نکرده بودم امشب کلی از خودمون میتونستم ماجرا تعریف کنم ٬ آخه دلم واسش تنگ شده بود .

پ.ن. راستی ما از امروز شادی دار شدیم :) اونم از نوع آشنایی‌. دل همه‌تون آب :)