...

یه دختری
توی یه پارکی
سوار یه تابی
یه دختری که روسریشو پشت سرش گره میزنه، عین حنا، همون دختر مزرعه، یه دختری که تاب میخوره و تاب میخوره و تاب میخوره، اوج میگیره و اوج میگیره و اوج میگیره، تا جایی که برسه به خورشید، که موم دو تا بالهاش آب بشه و سقوط کنه و بمیره، یه دختری که روسریش کم کم شل میشه و باد روسریو میبره،حالا باد میزنه و همه ی موهاشو میریزه به هم، حالا موهاش میریزه تو صورتش، حالا قیافه ش وحشی میشه، حالا موهاش گره میخوره، حالا داره کیف میکنه کیف می کنه کیف می کنه، نمیدونی که آخه، موهات که بلند نبوده هیچوقت اونقدری که باد بزنه و اینجوری باهاشون بازی کنه
زندگی اینه
و منم، که یه دختری را نگاه می کنم، توی یه پارکی، روی یه تابی، که...