يک دختر نوجوان ۱۶ ساله به نام آتفه رجبی ، فرزند قاسم به جرم انجام اعمال منافعی عفت در شهرستان نکا در استان مازندران ، در خيابان ۳۰ متری واقع در خيابان راه آهن اعدام شد ... بنا به درخواست شخص رئيس دادگستری نکا و تائيد ديوان عالی کشور و موافقت رئيس قوه قضائيه ... سن اين دختر نوجوان در شناسنامه ۱۶ سال می باشد اما دادگستری شهرستان نکا سن وی را ۲۲ سال اعلام ... اين دختر نوجوان ۳ ماه پيش در هنگام حضور در دادگاه به رئيس دادگاه ، که رئيس دادگستری نکا نيز ميباشد بخاطر خشم فراوان چند ناسزا گفت و گفته ميشود وی در دادگاه بعنوان اعتراض بخشی از لباسهايش را نيز درآورد ... خشم رئيس دادگستری ... در مدتی کمتر از ۳ ماه تائيد حکم اعدام آتفه را از ديوان عالی کشور گرفت ... خشم و کينه حاجی رضاِ ... خود طناب را بر گردن اين دختر ۱۶ ساله انداخت و جرثقيل با اشاره دست وی طناب را بالا کشيد ... دختر نوجوان در جريان دادگاه خود از هيچگونه وکيلی برخوردار نبود ... جسد اين دختر همان روز به خاک سپرده شد اما در همان شب توسط افراد ناشناسی جسد از داخل قبر بيرون آورده و ربوده شد ... مردی که همراه اين دختر ۱۶ ساله دستگير شده بود به ۱۰۰ ضربه شلاق توسط حاجی رضاِ محکوم شده و پس از اجرای حد اسلامی آزاد گرديد ... (شهریور ۱۳۸۳)*
آه صمیمانه باور کنید ٬ در نقل این مطالب هیچ نوع از خود ارضایی به کار نمیبرم. وقتی به یاد زمانی میافتم که همه چیز را میخواستم بیآنکه خود چیزی بدهم ٬ که موجودات بسیاری را در خدمت خویش بسیج میکردم ٬ یا به طریقی آنها را در یخچال میگذاشتم تا به میل خود در رسترس داشته باشمشان ٬ نمیدانم بر احساس عجیبی که به من دست میدهد چه نامی بگذارم . ایا این احساس شرم نیست ؟ هموطن عزیزم ٬ به من بگویید ٬ آیا شرم کمی نمیسوزاند ؟ بله ؟ در این صورت شاید همان است یا یکی از آن احساسات مسخره است که به شرف مربوط میشود به هر حال به نظرم میرسد که این احساس بعد از این ماجرایی که در مرکز حافظهام یافتم دیگر مرا رها نکردهاست ٬ ماجرایی که علیرغم گریز ها و کوششهایم در ساختن و پرداختن آنچه امیدوارم شما بر آن ارج بگذارید دیگر نمیتوانم شرحش را به تأخیر اندازم.
عجب ٬ باران قطع شدهاست ! محبت بفرمایید و مرا تا خانهام همراهی کنید . من به طرز عجیبی خستهام ٬ نه از اینکه حرف زدهام ٬ بلکه فقط از تور آنچه هنوز باید بگیم . اما نه ٬ برای اینکه کشف اساسیم را شرح دهم چند کلمه کفایت میکند . وانگهی چرا بیشتر بگویم ؟ برای آنکه مجسمه برهنه شود سخنرانیهای زیبا باید کنار بروند. شرح ماجرا این است. شبی در ماه نوامبر ٬ دو یا سه سال قبل از آن ٬ شبی که تصور کردم صدای خندهای را در پشت سرم می شنوم ٬ از طریق پل «رویال» به طرف ساحل چپ رودخانه و به سوی خانهم میرفتم. یک ساعت پس از نیمهشب بود. باران ریزی ٬ یا بهتر بگویم بارانی از ذرات سرد مه میبارید که رهگذران معدود را پراکنده میکرد. من از پیش معشوقهام بر میکشتم که به طور قطق در آن موقع به خواب رفته بود . از این پیادهروی احساس خوشبختی میکردم . کمی کرخ شده بودم ٬ سمم آرامش یافته بود و خونی زلال همچون بارانی که میبارید در آن دور میزد. روی پل ٬ از پشت سر هیکلی که روی جان پناه خم شده بود و به نظر میرسید که به رودخانه مینگرد٬ گذشتم . نزدیکتر که رسیدم زن جوان باریک اندامی را در لباس سیاه تشخیص دادم. در فاصلهی میان گیسوان تیره و یقهی پالتو تنها پشت گردنی لطیف و خیس که نظر مرا به خود جلب کرد دیده میشد. اما من بعد از لحظهای تردید راهم را دنبال کردم. در انتهای پل ٬ ساحل رودخانه را د رجهت خیابان «سن میشل» که خانهام در آن بود پیش گرفتم. تقریباً پنجاه متری رفته بودم که ناگهان صدای فرو افتادن و برخردن جسمی را بر سطح آب شنیدم ٬ صدایی که با وجود فالهی زیاد در آن سکوت شب به نظرم وجشتناک رسید . خشکم زد و ایستادم ٬ اما رو برنگرداندم . تقریباً در همان لحظه فریادی شنیدم که چند بار تکرار شد ٬ طول رودخانه را رو به پایین پیمود و بعد ناگهان خاموش شد. سکوتی که به دنبال آن آمد در آن شبی که بناگاه یخ زد ٬ به نظرم پایان ناپذیر رسید. میخواستم بدوم ولی از جایم تکان نخوردم. میلرزیدم ٬ تصور میکنم از سرما و تأثر شدید بود. به خودم میگفتم که باید به سرعت دست به کاری بزنم و احساس میکردم که ضعفی مقاومت اپذیر بر وجودم مستولی شده است . به خاطرم نیست که در آن حال چه فکر میکردم . « خیلی دیر است ٬ خیلی دورم .. » یا چیزی از این قبیل . بیحرکت ٬ همچنان گوش میدادم بعد ٬ با گامهای کوتاه ٬ زیر باران ٬دور شدم . هیچکس را خبر نکردم .
عجب ... رسیدیم ٬ این هم خانهی من ٬ پناهگاه من ! فردا ؟ بله ٬ هر طور شما بخواهید . من با کمال میل شما را به جزیرهی مارکن میبرم . شما زویدرزه را میبینید. آن زن ؟ آه نمیدانم ٬ حقیقتاً نمیدانم . فردای آن شب و روزهای بعد ٬ روزنامهها را نخواندم . **
* لینک خبر
** بخش هایی از سقوط - آلبرکامو