...

من،من زندگی را دوست دارم،من جایی را که هر درد روی دست و صورت و تنم باقی می گذارد دوست دارم،من درد هایم را دوست دارم،همشان را دوست دارم،درد دور بودن تو را هم دوست دارم،اصلن من همه شوقی را که دور بودنت در رگ های من جا گذارده اند دوست دارم.من ناشناس ماندن تو را در چشم همه دوست دارم.من غمگینی و سیاهی این وب نوشته ها را دوست دارم.من از عمد غمناک نمی نویسم.غم خودش می اید.غم خودش جا خوش می کند لا بلای سلولهایم.غم خودش می رود.من کاری به کارش ندارم.غم بعد از درد می اید.درد بعد از حادثه می اید ،حادثه از زنده ماندن است که می اید،زنده بودن با درد می اید،درد با زنده بودن می اید،زندگی درد می زاید،درد غم می زاید.غم ...غم...ای عشق عشق عشق ،همه ترکهای فروغ از عشق بودند،همه ترک های من از درد است. من می نویسم تا خودم را داشته باشم.تا خودم را بین کلمه ها جاودانه کنم،من می نویسم تا فراموش نشوم،من از فراموش شدن می ترسم،از مریضی و پیری می ترسم،من از مرگ می ترسم،از مرگ دردناک و غیر متعارف می ترسم،من از مردن پدرم می ترسم،من از رفتن تو می ترسم، من از تکرار هزاران تصویر کودکیم می ترسم، من از مادر کوچه های خاکستری می ترسم،من از جدایی پدر و مادرم می ترسیدم،من از دادگاه می ترسیدم،من از نبودن می ترسیدم ،می ترسم،من می ترسم،من انسانم ،انسان می ترسد مگر نه؟،ادم می ترسد،خسته می شود،می برد،غمگین می شود،عاشق می شود،گریه می کند، دردش می گیرد تا ادم باشد،سنگ نباشد،صخره نباشد،چوب نباشد،من تب دارم همین لحظه ،من می لرزم همین حالا،من درد دارم.

من،
می دانی،
من،از خیال تو بار برداشته ام ...