...

از این کتاب بوی فلسفه می آید (کتاب را می انداد) بوی زندقه (دست خود را پاک می کند) و در لمس آن گمان جرب و برص و جذام و آبله است.
دارنامه را داری باید کرد و صاحبش را بر آن آویخت!

شما بسیار تمرین می کنید تا کسی را اندیشه بر زبان نرسد، شما که اینک بر خون من دلیرید، و بسیاری تمرین نیزه می کنند تا شما را که تمرین فریاد می کنید بر من چیرگی دهند، و من تمرین مرگ می کنم!

چرا بیماری مسری است و سلامتی مسری نیست؟ آیا جز به حکم پروردگار ؟

منم شیخ شرزین که برای هر چه رایگانی بود بهایی گزاف از وجود خود پرداختم. بانگ خرد زدم دندانم شکستند، فریاد عشق برآردم چشمم کندند، گوشه ی امنی جستم به غربتم راندند، و حالا فقط نانی می جویم- قیمت بگویید، حتی اگر شاهرگ است

تو را خدا به دنیا می آورد، ولی کرنش به اوباش زنده نگه میدارد.

من به جلادان می آموزم که گردن ما را با احترام بیشتری بزنند، و پیش از فرو کردن آهن سرخ در چشمان ما نام خدا را بر زبان بیاورند!

پ.ن: کتابشو بخونید. حتما