...


هومم،فرض کن یه کاناپه ی بزرگ باشه، ازین سه نفره ها، که میتونی کامل روش دراز بکشی بدون اینکه مجبور بشی پاهاتو خم کنی یا تو خودت مچاله بشی، حالا خوبت می شینه سر کاناپه و پاهاشو میذاره روی میز، تو هم سرتو میذاری روی پاشو دراز میکشی روی کاناپه، بعد شروع می کنی با هم حرف زدن، الآن صورت به صورتید دیگه، با یه فاصله ی کمی از هم، یه فاصله ی ده سانتی بین دماغ تو با دماغ اون، بعد دارین همینجوری با هم دیگه حرف میزنین از همه چی، از چرت و پرت های روزمره و الکی گرفته تا بحث های مهم و حساس تا خیال پردازی های دو نفره و مشترکتون، همینجوری دارین حرف میزنین، اونم یواشی داره موهاتو نازی نازی می کنه، مسیر دستش هم بین موهات یه منحنیه بازه، یه چیزی مثلا شبیه به یه نیم دایره، تو هم همینطوری یواشی داره قلقلک میاد توی موهات و داری کیف می کنی، هرچند وقت یه بار هم یه لبخند یواشکی میزنی از سر ذوق، بعد ازت میپرسه به چی میخندی کره خروو؟ بعد تو هم یه خنده ی گنده میزنی برای اینکه دیدی لو رفتی که، بعدش میگی هیچی، یه چیزی یادم افتاد خندیدم با خودم، بعدش دوباره میرین سر ادامه ی بحثتون، ولی حالا اون داره یواشکی میخنده، آخه فهمیده که تو میخواستی سرشو گول بمالی، فهمیده که ازون قلقلک و نازی نازیه موهات کیف کردی و خندیدی ولی میخوای به روی اون نیاری، ولی خوب اون فهمید دیگه، حالا داره م یخنده و یواشکی بهت میگه دیدی فهمیدیم؟ بعد تو هم انگار نه انگار اصلا، خودتو میزنی به اون راه و بقیه ی حرفاتو میزنی، بعدش از بحثای جدی خسته تون میشه و میرین سراغ خیالپردازی، آخه میدونی، توی رویا فرو رفتن و صحنه های خیالی ساختن هم دو نفری خیلی بیشتر از یه نفری کیف میده، اینجوری که یه کمی تو بگی و بعدش یه کمی اون بگه و بازم یه کمی تو و همینجوری تا آخر، بعد هی تو ذهنتون این خط رویا را دنبال می کنید و تصویری که دارید با هم میسازید کم کم کامل میشه، بعدش وقتی که کامل شد هر دوتون ساکت میشین و شروع می کنین توی اون تصویره زندگی کردن، بعدش یهویی دست تو را بلند می کنه و از نوک نوک انگشتای دستت تا برجستگی شونه ت شروع می کنه توی یه خط مستقیم بوسیدن، بوسه های ریز و سرد، ازونا که آدم یهویی یه جور خوبی مورمورش میشه ها، ازونا، بعدش تو چشماتو می بندی و با یه لبخند بزرگ و آروم، یه لبخند خیلی خیلی بزرگ می خندی، بعد دوباره شروع می کنین با همدیگه به خیال پردازی، آخه قبلیه خیلی کیف داد، کلی چسبید بهتون، بعدش یهویی همینجوری وسط صحبتتون نفس تو می گیره، نفست بالا نمیاد، تو چشماتو محکم می بندی و شروع می کنی به محکم نفس کشیدن، یه جوری که انگار به هوا میخوای چنگ بزنی و بکشیش توی ریه هات، دهنت نیمه بازه و با صدا داری نفس می کشی، با یه دست محکم دستشو چنگ زدی و داری فشار میدی و اون یکی دستت را هم گذاشتی روی شقیقه س چپت که داره تیر میکشه، بعدش حالا خوبت نگرانته، نمیدونه هم چیکار کنه که تو زودی خوب بشی که، سرشو آورده پایین تر، پایینه پایین، اونقدر که تو اگه الآن حواست بود میتونستی داغی نفسش را روی پوستت کامل حس کنی، اگه میتونستی چشماتو الآن باز کنی، دو تا چشم درشت قهوه ای میدیدی که داره نگران نگاهت میکنه، نگرانه نگران، اونقدر که تو با همه ی حال بدت دلت بخواد پاشی بغلش کنی و آرومی بوسش کنی بگی من خوبم انوووووو، خوبه خوبم، نگران نباش، ولی خوب چشمای تو بسته ست و نمی بینی هیچکدوم ازینا را که، بعد یهویی حس می کنی که انگاری یکی داره یواشی فوتت می کنه، میدونی، من عاشقه این فوتی ام که موقعی که نفسم گرفته میخوره تو صورتم، اصلا نمیدونین چه حس خوبی میده به آدم که، یه آدمیه که دوست داره و نگرانته و نمیدونه باید چیکار کنه که تو خوب شی، بعد داره تند تند توی دلش بهت تلقین می کنه که خوب شو، خوب شو، راحت نفس بکش، آرومه آروم، عینه من، بعدشم داره یواشی فوت می کنه که هوا زیاد بشه و تو نفست باز بشه، می فهمین قشنگیشو یا نه؟ من عاشق اون فوتم، عاشق یه فوت آروم توی صورتم وقتی که نفسم گرفته، تنگه تنگ.