...

من یک آدمم، من با همه ی دیوانگی ام دلتنگ می شوم، من هنگام دلتنگیم میخواهم که در آغوش کشم، من هنگام سخت دلتنگیم میخواهم که در آغوش کشیده شوم، من گریه می کنم، شانه ی من کو؟

دیدی وقتی که دلت تنگ میشه هر شب خوابشو می بینی؟ دیشب خواب دیدم که تا در خونه را باز کردم دیدمش که نشسته روی اون مبل بزرگ جلوی تلویزیون، بعد من بغلش کردم گفتم تو چرا اینجایی؟ گفت اومدم تو را بینم، زود بر میگردم
امروز عصر خواب دیدم که من دراز کشیدم روی اون مبل بزرگ جلوی تلویزیون، بعد اومد منو محکم همونجوری بغل کرد که بگه من دارم میرم خدافظ، بعد من بازوهامو محکم دور شونه هاش حلقه کردم و گفتم نمیذارم بری، نمیذارم بری، ذلم تنگ شده، بعد با هم گریه کردیم
امشب زنگ زد، فک کنم به دقیقه هم نکشید، جفتمون گریه مون گرفت، قطع کردیم، بوووووووووق، خط آزاد است

کوتاه شدنه قامت دل را دلتنگی گویند

هی پسر،دیدی وقتی که آروم خوابیده، بعد تو خوابش داره لبخند میزنه، یه جوری انگار داره یواشکی می خنده،بعد تو هم ترسیدی و خوابت نمی بره، داری گریه می کنی اصلا، دلت میخواد بری بغلش کنی محکم که ترست گم بشه توی بغل بزرگش، بعد ازونطرفم دلت میخواد همونجوری که داره می خنده بری گوشه ی لبشو ببوسی، بعد ازونطرف دیگه هم برای اینکه بیدار نشه فقط نشستی روی تشک کنارش و داری خوابیدن آرومشو تماشا می کنی، هوم، با گریه خندیدن خوبتو توی خواب تماشا کردی؟

یه مامان بزرگی بود که می گفت بچه ها وقتی تو خواب می خندند یعنی اینکه دارن با فرشته ها حرف می زنند، حالا گنده ها وقتی تو خواب می خندن یعنی که چی اونوقت؟

اینم بگما، این یه پست لواشکیه

راستی اون مزرعه هه بود که قرار بود بریم توش دنبال هم بدویم که من آخرش گازت بگیرم که آخر آخرش تو بری مترسکه تنهای مزرعه را نجاتش بدی، یادته که؟ فک کنم پیداش کردم، اومم، هرچند قرار بود تو پولدار بشی و مزرعه را بخری، ولی حالا من زودتر پیداش کردم دیگه، فک کنم دو سه هفته ی دیگه خودم برم ببینمش، اگه مطمئن شدم که این همون مزرعه ی خودمونه خبرت می کنم که بیای مترسکشو نجات بدی، هر چی باشه منجیه مترسکاییم ماها :)

این کله ی من پر از قصه ست، اونقدر زیادن که منو تو خودشون غرق کردن، اونقدر غرق شدم که نمیدونم کدومشون واقعی بوده و کدومشون مال تخیل خودم اند، دیدی ازین آدمایی که میگن من توی سرم پر از ایده ست برای نوشتن، ولی وقتی میام بنویسم انگاری همه ی ذهنم خالی و سفید میشه و هیچی نمیاد ازش بیرون که من بیارم رو سفیدیه کاغذ یا صفحه ی مونیتور، حتما دیدی دیگه، من ازونا نیستما، اونقدر این قصه هام زیاده که هیچوقت صفحه ی کاغذی که جلومه سفید نمیمونه، فقط مشکل اینه که شماها قصه های منو نمی فهمین، برای همین براتون تعریفشون نمی کنم، همین یه ذره ای که تعریف کردمم یه کمی الآن فک کنم پشیمونم، اونا قصه ی من بود با یکی دیگه، شماها نباید میخوندینش که

من وقتایی که با خودم حرف میزنم ایده میاد تو ذهنم که اینجا چی بنویسم، الآن یه چندوقتیه که با خودم حرف نزدم، در نتیجه خیلی ازون ایده ها ندارم که چی چی بنویسم، یعنی ایده دارما، ولی اوناییش که به درد شماها میخوره مال وقتیه که دارم با خودم حرف میزنم، اونم آنلاین!

دهه، همه برداشتند وبلاگ مخفی ساختند، بعد خوب آدم خوشش میاد دلش میخواد لینک بده، بعدش همه شونم گفتند که لو ندیا وبلاگه ماها رو که میایم لو می دیمت، بعد خوب من چیکار کنم حالا

اکنون،
این،
منم!

یکی بود که عاشق این بود که با خودنویس جوهر سیاه روی کاغذ کاهی نازک بنویسه، گوشه ی صفحه های این مجله روشنفکریا، درست روز اولی که می خریدشون، که اینجوری جوهرش پخش بشه و پخش بشه و پخش بشه، بعد اون کیف کنه و کیف کنه و کیف کنه، یه زمانی با این بشر رفیق بودیم، خوب بچه ای بود، همه ش یه نقطه بود که هی بزرگتر و بزرگتر و بزرگتر میشد، اونقدر بزرگ که همه ی نقطه های دنیا را توی خودش غرق کنه، بعدش؟ اووم، یه روزی گم شد، نمیدونم چی شد، دیگه نیست

من همینجوری که دارم پست میزنم موازی باهاش دارم آلوچه هم میخورم، بعد آلوچه ش خیلی خوشمزه ست برای همین من دارم خیلی می خورم، بی جنبه بازی و این حرفا، بعدش فردا اوضاع بد خراب میشه :D

میگم که، هوا سرد بشه، بعدش من این یقه اسکی بنفش بافتنیمو بپوشم، همین که تنگه، بعدش روش اون جلیقه صورتی نقش داره را می پوشم، با یه جفت دستکش صورتی کمرنگ، با یه کلاه بره ی قرمز تیره، با یه کاپشن گنده ی گنده، البته نه اونقدر گنده که از قد بغل تو گنده تر بشما، هنوز اونقدر کوچیک هیتم که توی بغلت گم بشم، بعدش تو هم یه دست خاکستری بپوش، اونوقت برف میاد، ماها میریم برف بازی، توی یه برف نرم که تازه باریده، ازونا که قرچ قرچ زیر عاج چکمه هامون صدا میدن،برفا رو گلوله می کنیم و پرت می کنیم به هم، محکم، بووم!! بعدش تو زورت بیشتره، میای منو توی برفا هل میدی و میغلطونی، بعدش من سردم میشه و تیک تیک می لرزم، اونوقت تو کاپشنتو در میاری و میکنی تن من، بعدش محکم بغلم می کنی و توی گودی گردنم میگی هااااااااا، بعد من از این ها کردنت، از گرمای نفست، از هماهنگی ضربان قلبم با قلبت، از فشار محکم بازوهات، و از کاپشن بزرگ گنده ت که بوی عطرتو میده گرم میشم، گرم گرم، اونقدر که یادم میره یکی هست که منو بغل کرده، بدون کاپشن، یکی که الآن سردشه و تیک تیک داره می لرزه

ببین، دوست داشتن از نگاهه که شروع میشه
درد کشیدن از صدا
اولین نمایش این دو تا حس اینجوریه، میخوای اگه دوست داشتنشو ببینی به ته ته چشماش نیگا کن، به همون دایره ی قهوه ای روشن
میخوای بفهمی که دردش چقدره، بهش بگو که برات حرف بزنه، از لرزش صداش، از تلخی لبش، میتونی عمق دردشو حس کنی
باور کن

هووم
میگم که بیایم یه روبوتی بسازیم
بعدش یه چند نمونه از پستای وبلاگمونو توی همه ی حالتهای مختلف روحیمون بدیم به این روبوته به عنوان ورودی
بعدش به عنوان خروجی ازش پست جدید بگیریم
بعد میایم وبلاگمونو باز می کنیم می بینیم آخ جوووون! آپدیت شده، پینگم شده تازه! ازون تازه تر عجب پست لواشکیه درازی هم زده این روبوت!
کیف میده ها
نه کررررره گاو؟