...

یکی بود یکی نبود
یه مهندس کوچولویی بود
که این کوچولوی قصه ی ما، عاشق یه روباتی شده بود
که این روبات قصه ی ما ولی لامصب خیلی روبات بود !
قصه ی ما به سر رسید
حالا چشماتو بذار رو هم و محکم ببندشون و بخواب، تو خواب ببین که روباته یه فرشته ی مهربون پیدا کرده که آدمش کنه، بعد وقتی آدم میشه کوچولوی قصه مون دیگه عاشقش نیست، چون کوچولوی قصه ی ما خیلی خره، خیلی زیاد :)