روزهایی هست که بشر غمگین می شود
روزهایی هست که بشر خسته می شود
روزهایی هست که بشر به تنگ می آید
روزهایی هست که بشر می گرید، ضجه میزند
روزهایی هست که بشر برای خودش بودن می جنگد
روزهایی هست که بشر برای دیگری نبودن می جنگد
روزهایی هست که بشر به یقین می اندیشد که به خوشبختی نمی رسد
روزهایی هست که بشر کلافه است
روزهایی هست که بشر جای دو پنجه را بر گلوی خود حس می کند، که تنگ تر و تنگ تر فشار می دهند، و نفس کشیدن مشکلتر و مشکلتر می شود
روزهایی هست که بشر می لرزد
روزهایی هست که بشر سرد می شود، سرد سرد
من یک بشرم
من روی صندلی می نشینم
من چت می کنم
من در حال چت گریه می کنم
من زار می زنم
من خسته ایم، می دانید
من فکر می کنم، که شاید، مردن هم نیکو کاری ست
نه؟