...

بوی گندیده ی اندیشه ی اندیشه گران،
خیمه بست
لجن شب ته خورشید نشست
معصیت؟ راهبه شد!
همه گفتند که: او معصوم است
گل به تنهایی گلدان گریید
اشک خون شد، خون چرک
عاج انگشت پیانو را دستی نفشرد
دستها معیار فاصله اند
اشکها پر پر زد