...

من یه دختری را می شناختم که این دختره قصه ی ما عاشق رقصیدن بود، وقتی میگم عاشق رقصیدن بود یعنی جدی جدی عاشقش بودها، نه ازینایی که هی الکی میرن چسی میان که نیناش ناش و ایناها . عاشق این بود که یه آهنگی بیاد و همه ی تن اینو با خودش هماهنگ کنه، یه آهنگی بیاد که ضربآهنگ همه اعضای بدنش بشه یکی، یه آهنگی که اینو نرم با خودشو ببره جلو . توی مهمونیهاش هم از همه بیشتر اونجاییش را دوست داشت که کفشه اونقدر پاشو میزد که اون مجبور میشد کفشاشو دربیاره که پابرهنه برقصه، بعد کفشاشو که در میاورد و کف لخت پاهاشو میذاشت روی زمین، اون سرمای سنگ کف میدوید از نوک انگشتاش بالا تا آخر نوک موهای کوتاهش . بعدترش هم اونجاییشو دوست داشت که کم کم نور اتاق کم میشد و هرکی میرفت دنبال کار خودش، بعد این میتونست تنهایی هر مدلی که دلش میخواد برقصه، با هر حسی که دلش میخواد توی نگاهش، با هر حالتی توی صورتش، بدون اینکه کسی اونو ببینه، راحته راحت، آزاده آزاد . آهان، تا یادم نرفته اینو هم بگم که دختره قصه ی ما عاشق حمومیه آصف بود :)


(download: 1.3mg)