...

من
سیگار که می کشم
تمام مسیری که دود رد میشه ازش، توی بدنم، توی ریه هام، حس میکنم، بعد از اینکه سیگارم تموم شد، همه ی اون مسیر پر میشه از یه درد عجیب که چنگ میزنه و چنگ میزنه و چنگ میزنه
من
سیگار که می کشم
نفسم میگیره، انگار یکی با پنجه هاش داره گلومو فشار میده، درست زیر سیبک، با انگشتای یخزده ی دراز و کشیده
من
عاشقه سیگارم، اما نه برای تو، فقط برای خودم
من
دوست دارم که تو سیگار نکشی
من دوست داشتم که اونروزی که تو دیگه سیگار نگرفتی توی دستت یه فندک زیپو بدم بهت، که ازون به بعد من سیگاری بشم و تو سیگارامو با فندکی که بهت جایزه داده بودم برام روشن کنی
تو
هیچوقت سیگارتو ترک نکردی، بیشترش کردی، بیشترش کردی، بیشترش کردی
تو
حالا یه فندک زیپو هم داری، نه اونی که من میخواستم بهت بدم، ولی یکی داری
من
هیچوقت نمیدم سیگارمو تو برام روشن کنی
تو
بسه دیگه. نقطه