...

هر آدمی یه هسته ی کروی شکله
که روی این هسته هزار تا گوشه ی نوک تیز هست،
مثلا فرض کن یه چیزی عین یه توپ که روش یه عالمه هرم کوچیک سوار شده باشه
اون هسته چیزیه که همه ی مردم دیگه از تو می بینندش، بخش عمومیه وجودته
اون گوشه های نوک تیزت قسمتایی از وجود و روحته که نگهشون داشتی برای خودت، و برای آدمایی که دوستشون داری و بهشون اعتماد میکنی، اونقدر که بیشتر از بقیه گوشه های درونت را نشونشون بدی
هر چی اون گوشه نوک تیز تر باشه، یعنی خاصیته گوشه گی اون بیشتره، یعنی اینکه مخفی تره، خصوصی تره، شاید هیچکس به جز خودت اون بخش درونت را نبینه هیچوقت یعنی
زمان که میگذره، آدمها فرسوده میشن، از درون، از تو
آدمها که سختی میکشن سرعت فرسودگیشون بالاتر میره
فرسودگیه آدما از گوشه ها شروع میشه، هرچی گوشه تیزتر باشه فرسودگیش بیشتر میشه
تو به یه جایی میرسی، که اونقدر فرسوده شدی، که هیچ گوشه ای دیگه نداری، شدی یه منحنیه صاف و خمیده
اونوقته که تو دیگه تموم شدی
برای خودت
و
برای بقیه

پ.ن: یکی اینجا هست، که دونه دونه ی گوشه هاشو داره از دست میده، با سرعت زیاد، یکی اینجا هست که داره تموم میشه، تمومه تموم، نقطه، ته خط