یکی اینجا هست
که داره آرومی گریه می کنه
جلوی من نشسته ها، داره جلوی من گریه می کنه
چشماشم خیسه خیسه قرمزه قرمزه
منم نشستم جلوش دارم نگاهش می کنم
نمیتونمم که برم بغلش کنم بگم نازی نازی، گریه نکن که، آخی، الهی
آخه نشسته پشت شیشه
پشت دیوار شیشهای
اونور شیشه اونه، اینور شیشه منم
هردوتامون همدیگه را میتونیم ببینیم ولی نمیتونم از یه حدی بیشتر بریم نزدیکتر و جلوتر، چونکه با صورت میریم تو شیشه
حرفای همدیگه را هم نمیتونیم بشنویم
میدونی چیکار می کنیم که بتونیم حرفامونو به هم بگیم؟
هر کدوممون یه دفتر بزرگ داریم با یه مداد، ازین مداد واقعیاها نه مداد نوکی، ازین مدادا که موقعه نوشتن خش خش صدا میدن
هی روی یه کاغذ ازون دفتر گندهه مینویسیم، بعدش اون صفحه که پر شد میکنیمش و میچسبونیم با کف دستمون پشت شیشه که اون یکی بتونه بخونه
میدونی
فرشته ی مهربونمون گفته که وقتی توی همه ی صفحه های اون دفتر گندهه برای همدیگه نوشتیم و نشون هم دادیم، اونوقت این دیوار شیشه ایه دود میشه و میره هوا
هوووووم
اونموقع اگه گریه کنه من میتونم برم بغلش کنم بگم آخی، چشمای خیس قشنگشو ...
.
.
.
یکی اینجا هست که پشت دیوار شیشهای با چشمای پف کرده آروم خوابیده ... تنها ٬ با چشمای خیس قشنگ ...