فرض کن یه بار سیگار بکشی و وسط سیگارت باحال بازی دربیاری و دودش را بکشی تا ته پایین و بعدشم به سرفه بیافتی و بعدشم نفست بگیره و بعدشم خیلی بد نفست بگیره و بعدشم یکی بترسه و همینجوری بگیر برو تا آخر
خوب اگه یه بار اینجوری بشی، اولا دیگه از سیگاری که همیشه عاشقش بودی و خوشت میومد خوشت نمیاد
ثانیا، هرکی جلوت سیگار می کشی مدام منتظری که عینه اوندفعه ی خودت نفسش بگیره و رو به موت بشه و می ترسی و ازینا تا آخر
بعدشم که سیگار یارو تموم میشه همه ش پیش خودت داری تعجب می کنی که این چرا نمردش پس؟
همین دیگه
بعدش خوب دیگه سیگار دوست نداری
ازش می ترسی
می ترسی
ترس