یکی بود یکی نبود، اونقدر یکی نبود که حتی اون خدای مهربونه تو قصه ها هم دیگه توی آسمون نبود
یه اتاقی بود تاریکه تاریک که از توش صدای هق هق میومد، یه هق هقی که انگاری میخواد صاحبش بترکه ولی دستشو محکم گرفته جلوی دهنش که صدای هق هق بلند نشه و یه موقع نترکه، آخه خیلی زشته آدم گریه کنه که، مخصوصا اگه توی خونه تنها نباشه، مخصوصا اگه هم خونه ایش یه آدمی، یه دوستی، یه همکلاسی یا همکاری باشه که اصلا تا حالا گریه ی اونو ندیده، مگه نه؟ بعدش صاحبه این صدای هق هق، توی اون یکی دستش که جلوی دهنش نگرفته بود، یه نخ سیگار روشن یا به قول سهراب یه شاخه ی نور گرفته بود، که نمی کشیدش، چون نمیتونست هم با یه دست جلوی دهنشو محکم بگیره و هم با اونیکی دستش سیگار بکشه که، چون اولا دستش داشت تند تند میلرزید و دوما هم اصلا دهنش بسته بود که، بعدش خاکستر سیگار میریخت روی موکت و موکت را سیاه می کرد، تنها روشنایی اتاق هم قرمزیه آتیش نوک این سیگاره بود، بعدش یهویی، یهوییه خیلی یهویی، دختره قصه ی ما، نمیتونه دیگه خودشو نگه داره، سیگارش از دستش میافته پایین و اون وسطای راه یه جایی خاموش میشه، بعد سرشو خم می کنه تا نزدیکه زانوهاش، دو تا دستاشو میکنه لای موهاش و محکم شقیقه هاشو فشار میده، بعد یهویی اگه تو بیرونه اتاق باشی میشنوی که یکی داره زااااااار میزنه، ازون مدلهایی که یه زمانه خیلی خیلی زیادی این گریه انگاری مونده و هیچکس نبوده که این دختر کوچولوی ما را بغل کنه که اون راحت گریه هاشو بکنه،میدونی، صدای گریه ی یکی را شنیدن، اونم اینجوری، خیلی درد داره ها، خیلی خیلی زیاد،بعد این دختره ما، سرشو که خم کرده، دماغش تقریبا نزدیکای گردنشه، برای همین توی دماغش بوی عطر خودشه، همون عطری که همیشه به گردنش میزنه، برای همین، بوی اون عطر سردی که داره بهش نزدیک میشه را نمیشنوه، فقط یهویی، وسط اون اوج شکستن و پایین ریختنش، میبینه که دو تا بازوی بزرگ اومد و همه ی تنش را غرق کرد، ود تا بازوی خیلی امن، دیدی که وقتی داری گریه می کنی و میرسی به یه جای امن گریه ت شدیدتر میشه، حالا چه برسه به اینکه برسی به یه جای خیلی امن، برای همین صدای زار زدنش داره بلند تر میشه دیگه خوب، بعد سرشو محکم میچسبونه روی قلب اون بغل امن، با دستاشم بلوزشو چنگ میزنه، همینجوری گریه می کنه و میلرزه، میلرزه، میفهمی این یعنی چی؟
نمی فهمی دیگه
نمی فهمی شکستن یعنی چی
نمی فهمی گریه کردنه یه آدمه شکسته یعنی چی
نمی فهمی صدای زار زدنه یه آدمه شکسته را شنیدن یعنی چی
تو که تا حالا یه آدمه شکسته را بغل نکردی، توی تاریکی توی چشماش نگاه نکردی
پس برای چی اصلا من بیام اینارو برای تو بگم، هاان؟
فقط ببین، اون آدمی که اومد دختره را بغل کرد و دختره تو بغلش بقیه ی گریه هاشو کرد و بعدشم بیهوش شد و اون آدمه بغلش کرد این مدلی و برد خوابوندش توی تخت و لحاف را کشید روش، همون آدمه شب رفت توی اتاقش، سرشو فشار داد توی بالیش، تا صبح تنهای تنها گریه کرد، هیچکسی هم صدای گریه شو نشنید، باور کن