مثل هر شب بود. نخوابیدم. رفتم دوش گرفتم ٬ وقتی که برگشتم ٬ یه نامه داشتم ...
------------------------------------------------
من رفته بودم یه سفر . یه سفر ایمپورتنت ایناف تو گو ٬ بدون هیچ خداحافظی و هیچ حرفی ...
الان دوباره اینجام.
الان فرق میکنم.
با تو حرف میزنم .
زیاد
و زیاد تر .
و تو همونی هستی که دیگه نمیذاری بوست کنم ٬ همونی که مثل اینکه یادش رفته بوس کردن همون حرف زدنه ...
دلمو که یه مقداری از تپشش برای توست رو تو این بستهی نصفه کارهی در حال تموم شدن میذارم .. و میفرستم . کاغذهاش رنگین . خودش هم یه رنگیه ...
سوپر داینامیک هم هست . میبینیش ...
بعد که دیدی دلت برام تنگ میشه .
بعد من میگم ... اااااا ٬ دلت تنگ شده ؟
بعد تو بعد از بار بیستمِ پرسیدن من میگی: آره .
منم میگم خب ... منم .
بعد تو میگی .. اااااا ... تو هم ؟
بعد من میگم آره ! مگه من چمه ؟
بعد تو میگی : خب تو پشمالویی...
من میگم خب چه ربطی داره ؟
تو میگی خیلی هم ربط داره . هر چی بیشتر مو در بیاری ... دردا رو دلتنگیهاتم بیشتر باهاش از تو تنت در میان دیگه ...
و من میگم چی میگی خل شدی یا ...
...
بعد تو سکوت میکنی و با خودت مگی .. یه روز خودش میفهمه !
و بعد من میگم : چیزی گفتی ؟
تو میگی .. آره .
و من میگم ... ااااا ! تو هم گفتی « دوستت دارم ؟ »
...
...
...
بعد دوتایی در سکوت نوبتی چشمامون رو میذاریم رو رگهای گردن همدیگه ... و بازم نوبتی به هم میگیم که چه بویی میدیم ..
بعد من میگم که تو بوی کاج میدی !
درخت کاج ..
همون که تو زمستونا هم سبزه !
همون که گلهاش چوبین .
همون که فرق داره .
همون که همخانوادهی سرو ه ...
همون که بویی رو میده که من دوست دارم .
همون که بوی تو رو میده ٬ بوی تو رو میده ٬ بوی تو رو میده ...
ببخش منو .
باید میرفتم .
و ...
بیشتر باید میرفتم .
-------------------------------------------------------------
نامه رو میبندم.
وینامپ رو روشن میکنم .
صبح شده .
و با اینکه صبح شده
همه جا سرده .
درست مثل هر شب .