...
يه دختري بود
با انگشتاي بلند و کشيده
با يه حلقه ي نقره ايه ساده توي انگشت انگشتريه دست راستش
که اين حلقه البته گرد نبود٬ کناره هاش يه جورايي تيز بود
يه جور حلقه ي مربعي
که هميشه موقعه کشتي اين تيزيش ميرفت توي انگشت کوچيکش و دختره ميگفت آخ
که اين حلقه هه وقتي ميرفت توي انگشتش يکمي بهش گشاد بود و آزاد ميتونست حرکت کنه
بعد دختره عاشقه اين بود که فيششششششششششششت حلقه را بياره بالا و ببره پايين
عاشقه اينم بود که هي توي انگشتش بچرخوندش
عاشقه اينم باز بود که حلقه شو بکنه توي دهنشو آروم اونو بمکه٬ بعد وسط مکيدنش هم يهويي زبونش بخوره به پوست انگشتش٬ بعد ببينه که وووي چقده پوست خودش از پوست حلقه ش داغتره٬ بعد يهويي عاشقه اين بشه که يواشکي هي زبونشو از روي حلقه سر بده روي پوستش و از روي پوستش هم سر بده روي حلقه٬ از داغ به سرد و از سرد به داغ٬‌يه دور گردش بي نهايت
دختره لاک نميزد
دختره ناخناشو بلند نميکرد
ولي پسره عاشقه دستاي دختره بود
مخصوصا دست راستش با اون حلقه ي نقره ايه ساده
دختره کرم داشت
دستشو از تو دست پسره مي کشيد بيرون
قصه مون تموم شد
:)