یکی بود یکی نبود
یه گاوی بود با چشمای قهوهای
یه روزی این گاو قصهی ما سرما خورده بود و از دماغش این مدلی آب میومد
بعد گاوه داشت تو مزرعهش غذا میخورد
هی هم نمیخواست غذایی که میخوره دماغی بشه دیگه
برای همین گاو قصهی ما دماغش رو کشید بالا
بعد چشماش سبز شد
قصهی ما به سر رسید.
:)
این یکی از تستیمونیالهای ارکاتم بود ! چی بگم آخه که من !