...
یه بچه ای بود
یه بچه ی کوچولوی خیلی کوچولو
یه دختری که عشقه من بود
دیدی بچه هارو؟
ازینا که تپل اند
بعدش تنشون پفکیه، دستتو بذاری روی پوستشون و فشار بدی جای انگشتات قرمز میشه و سریع دوباره ولی پف می کنه و میاد بالا
ازینا که تنشون نرمه نرمه، سفید و صاف، بدون جای یه دونه لک یا زخم
ازینا که دستشونو که تکون میدن مچشون یه خط باریک روش میافته
ازنای که پوشک میپوشن و موقعه تاتی تاتی کردن خرت خرت صدا میدن و تو دلت میخواد محکم این مدلی بکوبونی در کونشون و اون صدای خفه شو بشنوی که زیر دستت میگه پااااخ!
ازینا که وقتی می خندن چشماشونم با همه ی صورتشون میخنده
ازینا که تو هر کسی باشی، چه آشنا چه غریبه، چه خوب چه بد، وقتی انگشتتو دراز کنی به طرفش چنگ میزنه و دستتو میگیره محکم، بعد تو با خودت فک می کنی که من حتما خیلی خوبم که این نی نی دسته منو گرفت، آخه میدونی؟ بچه ها تازه از آسمون اومدن، هنوز با نگاه فرق خوب و بد را میتونن تشخیص بدن
ازینا که بخندی بهت می خنده، زیون درازی کنی بهت زبون درازی می کنه، دست بزنی می خنده و باهات دست میزنه
ازینا که بغلش که کنی و فشارش بدی گریه می کنه، که هنوز نمیدونه بغله محکم از بغله اروم خیلی خیلی امن تر و بهتره
ازینا که زیر گردنش بوی خوب میده
ازینا که از آسمون اومده
خوب؟
من یه دختره اینجوری داشتم
بزرگ شد.