...
یعنی باید تصمیم بگیرم ؟
گاهی اوقات جواب دادن یه سؤالایی که برات پر رنگ میشه یه جور تصمیم گرفتنه ٬
باید تصمیم بگیری که جواب سؤالات چی باشن .
یادته ؟
اون صفحه‌ای که سفید بود
وقتی نقاشیش کردی
یا روش چیزی نوشتی
هرچقدر هم که سعی کنی پاکش کنی
پاک نمیشه
پاکم بشه
دیگه صفحه‌ی سفید اول نمیشه
میشه ؟
آره خب میشه .
شاید بستگی داره به اینکه چجوری نیگاش کنی.
میدونی ٬
شاید یکی باشه که معنی حرفای منو بفهمه
شاید اون یکی هم نباشه دیگه.
این یه سؤاله ٬
و من باید راجع به جوابش تصمیم بگیرم.
البته ٬
شاید.



منگم٬
گیجم٬
گنگم٬
خیلی ...

راستی
نقاشیت رو دست کاری کردم.
میبینی ؟ البته رو مقوا خیلی برق میزد ٬ هر نقطه‌ش ٬ ولی این اسکن شده‌شه . الان پسره سمت راسته دختره سمت چپ :) با اینکه دلم میخواست پسره هم چشماش رو میبست ولی ... اینجوری واقعی تره شاید.

تا یادمم نرفته بگم: امروز دوباره رفتم همونجا دیروز ... همونجایی که اون دو تا پرنده‌ی مرده رو پیدا کرده بودم و قایمشون کرده بودم ... دیگه نبودن. یعنی ممکنه زنده شده باشن و پریده باشن و رفته باشن ؟ همون قدر که پیداشدنشون جلوی پای من عجیب بود الان نبودنشون تکونم داد .

هنوزم دارم فکر میکنم یه اتفاقایی داره میفته .
همه‌ش از اون گوسفنده شروع شد. همونی که چشماش رو باز کرد و بست .
بعد اون شب
بعد مادرم
بعد اون دو تا خواب
بعد اون پرنده‌ها

میترسم از گفتن اون چیزی که تو سرم میگذره.
خیلی.