هری میگه باید یه کاری بکنیم .
استیو میگه آره باید یه کاری بکنیم .
من میگم به نظر من بهتره که یه کاری بکنیم.
هری میگه آره به نظر منم بهتره که یه کاری بکنیم.
استیو میگه آره به نظر منم بهتره که یه کاری بکنیم.
من میگم فکر کنم بهترین کار اینه که فعلا کاری نکنیم.
هری میگه به نظر منم بهترین کار اینه که فعلا کاری نکنیم.
استیو میگه بچه ها .. فکر کنم دیگه دود نمیده ٬ تموم شد.
من میگم فاک .
هری میگه دمن .
استیو میگه شت .
بعد هر سه تا مون فینمون رو میکشیم بالا و به هم نیگا میکنیم .
هری میگه حالا چی کار کنیم ؟
استیوم همونو دوباره میگه .
منم میگه آره به نظرم حالا باید چی کار کنیم .
هری و استیو دیگه چیزی نمیگن . همدیگه رو بغل کردن و تقریبا خوابن.
منم خودم رو بغل میکنم و تقریبا میخوابم.
تلویزیون داره میگه مری توی مسابقهی تلویزینونی ده هزار دلار برنده شد.
به نظرم مری خیلی آشنا میزنه ٬ ولی به نظرم اشتباه میکنم چون چشام دیگه بستهست .
آخه من با چشای بسته از کجا مری آشنا میزنه !
من با چشای بسته میگم هری تو مری رو میشناسی ؟
استیو میگه مری کیه .
من میگم همونی که از من امشب ده هزار دلار دزدید .
استیو میگه فاک.
هری میگه شت.
من چیزی نمیگم. خودم رو محکمتر بغل میکنم و بیشتر میخوابم.