همه چیز تو یه روز اتفاق افتاد
و اون یه روز هی تکرار میشه
تکرار میشه
تکرار میشه
...
و بازم داره تکرار میشه.
و هر دفعه تو فکر میکنی این آخرین روزیه که داره تکرار میشه
ولی هر روز یه روزیه مثل روز قبل
که باید دوباره تکرار بشه .
میدونی کدوم روز رو میگم ؟
هر بودنی تو یه روزایی خلاصه میشه
تو یه شبهایی
تو یه ساعتهایی
بعضی وقتا باید با خودت بشینی هی حرف بزنی
هی حرف بزنی
و بعد ساکت بشی
دیگه حرف نزنی.
خب ٬ من میدونستم
چیزی که عوض داره گله نداره !
وحشتناکتر اینکه چیزی نمونده.
فکر کنم دور تناوبش رو پیدا کردم.
و این تلخترین چیزی بود که میتونستم پیدا کنم.