می دانید مقابل یک دیوانه ایستادن یعنی چی؟ یعنی مقابل کسی ایستادن که دنیای بیرونی و درونی ای را که شماها برای خودتان ساخته اید، از بنیاد ویران می کند؛ و منطق - آن منطقی را که به زندگی شماها معنی می دهد و زندگی شماها را شکل می بخشد، از بنیاد بی اعتبار می کند. خب، چه انتظاری دارید؟ هر چه باشد دیوانه ها – این انسان های خوشبخت - دنیای خودشان را بدون منطق می سازند- شاید هم با منطقی که منطق آنهاست و مثل فنر ناگهان از جا درمی رود. امروز اینطور، فردا خدا می داند چطور. شماها دست تان را به جایی بند می کنید، آنها خود را رها می کنند. شماها مدام از خودتان می پرسید: مگر می شود چنین چیزی؟ در نظر آنها اما همه چیز ممکن به نظر می رسد. شماها می گویید: اما این چیزها نمی تواند حقیقت داشته باشد. چرا؟ چون در نظر تو و تو و تو و در نظر هزاران نفر دیگر آن چیزها حقیقی به نظر نمی آید. اما عزیزانم! اول باید ببینیم در نظر این هزاران نفر که خود را عاقل می پندارند تا چه اندازه حقیقت زندگی شان حقیقی ست. (...) من فقط همین را می دانم که در کودکی تصویر ماه در چاه به نظرم حقیقی می آمد؛ و چه ها که در کودکی حقیقت داشت - و من هر چه را که دیگران می گفتند چه زود باور می کردم و چقدر احساس می کردم خوشبختم.
لوئیجی پیرآندللو – از نمایشنامهء هنری چهارم