...
فرض می کنیم این پست کامنت نداره
یا واقع بینانه تر
یه فرض دیگه می کنیم
حالا من تعریف می کنم
چون که میخوام تعریف کنم
تو هم گوش میدی
چرا؟
نمیدونم، از خودت باید بگی اینشو
اینجا
امروز
هوا سرد بود
خیلی سرد
بارون
باد
اونقدر باد که منو شاید میتونست بلند کنه
شاید هم نمیتونست، ولی من تو خیالم اینجوری فکر می کردم که میتونه بلندم کنه، شاید برای اینکه هیجان امروزم زیاد بشه، یا شایدم برای چیزای دیگه، ولی به هر حال من داشتم همه روز رو اینجوری با خودم فک می کردم که این باده میتونه منو بلند کنه و ببره تا آسمون، تا خود خود آسمون، میدونی کجا رو میگم؟ همونجا که آبیه، پر از ابر سفید، پر از کبوتر خاکستری با گردن سبز، و بعضی وقتا هم چندتا زاغ سیاه کوچولو
داشتم میگفتم، امروز هوا سرد بود و باد میومد
من کاپشن پوشیده بودم و زیرش یه بلوز نازک کوتاه
باد از زیر کاپشن میومد و میخورد به کمرم
آخه شلوارم بهم گشاد شده و همهش میاد پایین، پس من نمیتونم بلوزمو بکنم تو شلوارم، پس باد میتونه بره تمام تنم را ببینه، سردم کنه، مجبورم کنه توی خودم مچاله بشم، سفت بشم، دستامو محکم توی جیبم مچاله کنم، هومممم ٬ من دستامو توی جیبم میذارم، آخه وقتی کسی نیست که موقع راه رفتن دستتو بگیره تو دستاش، پس بهتره که دستات توی جیبت باشه
من راه میرفتم
آخه خونه‌م از ایستگاه مترو خیلی فاصله داره، خیلی خیلی زیاد
من تنهای تنها راه میرفتم
و باد میومد
و سردم بود
و توی خودم مچاله بودم
و به این فکر می کردم که وقتی باد منو بلند کرد و به آسمون برد و من تو آسمون بالاخره خداهه رو از پشت ابرا پیدا کردم، اونموقع به خدا چی باید بگم
بعد بلیط خریدم .
و قصه ما از اینجا شروع شد.
من از پله ها رفتم پایین
توی راهرو
صدا میومد
صدای فلوت
گفته بودم که من عاشق صدای فلوتم دیگه ؟
من عاشقه صدای فلوتم
می فهمی؟
این ولی فقط صدای فلوت نبود
میدونی
یه مردی بود
یه پیرمردی
روی یه صندلیه گرد پایه بلند
کنار دیوار
تنهای تنها
گریه میکرد
فلوت میزد
گریه‌ش رو میزد
تو آهنگ نمیشنیدی که
تو گریه میشنیدی
من
من
هومم
دیدی وقتایی که نمیتونی هیچی بگی؟
که میری یه سکه میندازی رو پارچه ای که جلوش پهن کرده
بعد میدویی که دور بشی
دیدی وقتی که آهنگشو قطع می کنه و میگه هِی سِر؟
و تو برنمیگردی که نگاه‌ش کنی
بعد وقتی که یه آهنگه جدید را شروع میکنه، تو فک می کنی که دیگه نگاهت نمی کنه حتما الآن دیگه
روتو برمیگردونی طرفش
که ببینیش
و می بینی که داره نیگات می کنه هنوز
که داره رو به تو فلوت میزنه
می فهمی اینارو یا نه؟
پیرمرده
دیگه
گریه
نمیکرد
یا شاید من دلم خواست اینجوری فک کنم که دیگه گریه نمی کنه
چون دوست ندارم وقتی یه مرد تو چشمام نگاه می کنه گریه کنه
دوست ندارم
یه مرد
تو چشمای من
بشکنه
میفهمی؟
پیرمرده قصه ما، توی راهرو، کنار دیوار، برای عشقش، با گریه، آهنگ میزد
پیرمرد قصه ما، کنار دیوار، گریه هاشو، به مردم می فروخت
خیلی گرون
به قیمت یه سکه
به قیمت یه نگاه
به قیمت دیدن شکستن یه مرد
می فهمی؟
پیرمرده قصه ما ...

آره
امروز باد میومد
خیلی
خیلی خیلی خیلی ...