...
بگم چمه ؟
خب .
گفته بودم که حامله‌م نه ؟
خب ٬ فرض کن حامله‌ای . بچه تو شیکمته. بچه‌ت بزرگ شده ولی تو شکمته . بچه‌ت باهات حرف میزنه ٬ راه میره ٬ میخنده ٬ لگد میزنه ٬ قهر میکنه ٬ رو در و دیوار بعضی وقتا نقاشی میکشه . بعضی وقتا بغض میکنه ٬ بعضی وقتا میره یه گوشه میشینه ساکت و دمق ٬ بعضی وقتا مچاله میشه ٬ بعضی وقتا خل میشه ٬ بعضی وقتا شنگوله ٬ بعضی وقتا آواز میخونه ٬ بعضی وقتا میاد قربونت میره ٬ بعضی وقتا میاد قربونش بری ...
خب ؟ پس حامله‌ای .
بچه‌ت رو هم دوس داری دیگه . توضیح دادن نمیخواد . مثل مامانا که یه جور عجیبی بچه‌شون رو دوست دارن که بهشون اجازه میده هر چقد دلشون میخواد بدون اینکه ناراحت بشه بچه رو دعوا کنن ولی اگه کس دیگه ای دعواشون کنه شاکی میشن . خب ؟

دیدی مامانا با بچه‌شون حرف نزنن چه شکلی میشن ؟ دلشون تنگ میشه نه‌؟ خب حالا فکر کن مامانه هر روز با بچه‌ش حرف میزنه. بعد چی میشه ؟ بچه‌هه (که تو دل مامانشه) یه هو لال میشه ٬ دپرس میشه ٬ مریض میشه ٬ چمدونم ولی لال میشه . خب ؟ مامانه چه شکلی میشه حالا ؟

نه نه ٬ بچه لال نشده اشتباه نکن. اصلنم لال نشده . اتفاقا خیلی هم داره داد و بیداد میکنه ٬ فقط زبونش عوض شده . یعنی من دیگه نمیفهمم داره چی میگه . نمیدونم بلغاری حرف میزنه ٬ فرانسوی حرف میزنه ٬ یونانی حرف میزنه ٬ مریخی حرف میزنه ٬ کجایی حرف میزنه ٬ ولی من دیگه زبونش رو نمیفهمم. اول فکر کردم مشکل منه ٬ یا داره بالغ میشه اون تو صداش کلفت شده من بعضی حرفاش رو نمیفهمم . ولی بعد کم‌کم دیدم بیشتر نمیفهمم. بعد یه هو یه روز دیدم داره داد میزنه ٬ مشت میزنه ٬ حرف میزنه هی میخواد یه چیزی به من بگه ٬ ولی من دیگه زبونش رو نمیفهمیدم .

میفمی اصلا چی میگم ؟

اولش داد زد ٬ بعدش گریه‌ش گرفت ٬ بعدش وقتی که داشت گریه میکرد داد زد ٬ بعدش زیر لب یه چیزی میگفت ٬ بعدش رفت نشست اون کنج ٬ خز کرد ٬ مچاله شد ٬‌ هی با خودش یه چیزی میگه هی سرش رو میاره بالا منو نگاه میکنه یه چیزی میگه هی یه جوری نگا میکنه که یه چیزی بگه ...

ولی زبونش رو دیگه نمیفمم . میدونی مامانا اینجور وقتا چجوری میشه ؟ خشک میشن . سنگ میشن . فقط میتونن مات و مبهوت نگا کنن همه چیو و باور نکنن و هیچ کاری هم نکنن ٬ کم‌کم خل میشه ٬‌ هی اینور اونور برن ٬ تو تکون بخورن ٬ هی هذیون بگن شاید که زبون اونا هم برگشت ٬‌ عوض شد ٬ هی بچه‌شون رو نگا میکنن ٬ هی یه هو ساکت میشینن ساکت میشن گوش میدن ببینن میفهمن چی میگه یا نه ٬ هی دوباره پامیشن دور خودشون میگردن ٬ دوباره خل میشه ٬ دوباره هذیون میگن ٬ دوباره میرن یه گوشه میشینن بچه‌ی طفل معصوم رو نگا میکنن که زانوهاش رو بغل کرده و سرشو رو از رو زانوهاش بلند کرده و با چشمای خیسش انگاری داره یه چیزی رو التماس میکنه و یه چیزی زیر لبش میگه ..

که تو نمیفهمی چی میگی .

قدر بچه‌ت رو تا وقتی که زبونشونو میفهمی بدون . خیلی بدون.

همین.