...
I can still smell you hugin' me ...



امروز هوا خیلی خوب بود..
دقیقا مثل پاییرای ایران....
باد خنک میومد و تو تمام تن آدم می پیچید...
هوا هم ابری بود..
ولی از اون ابرای بد نبود...
رفتیم پمپ بنزین...
تو پمپ بنزین که رسیدم یه دفه بوی بنزین توی ذهنم با بوی تو قاطی شد...
یه حس خوب...
تمام پمپ بنزینایی که با هم بودیم..
تا شب آخر..
آخرین صحنه ای که دیده بودم همون عکسه خرسه بود
روی صندوق یخ....
دوباره همون عکسه تو هوای پاییزی...
برگای زرد و نارنجی....
توی مغازه بوی کافی میومد...
یه بوی خیلی خوب که آدم و مست می کنه...
از اون بوها که وقتی با بوی تن آدم و عطر و ادکلن قاطی می شه آدم دیوونه می شه...
می دونی همه ادمها بوی خودشونو دارن..
منهای عطری که همیشه می زنن...
مثلا سگها بوی همه آدمها رو از هم تشخیص می دن...
حتی بچه‌ها هم تا وقتی تپلن پوشکین بوی آدمو که میره بوسشون کنه می‌شناسن...
بعضی آدمها هم بوی اونایی که خیلی دوسشون دارن رو می شناسن..
مهم نیست چه عطری زده باشن...
بوی بنزین و کافی با باد خنک پیچیده تو تنم...
یه بوی سرد....