الان دوست دارم برم یه جایی که خیابوناش پر از سنگریزهباشه
شب هم باشه
بعد من سنگریزه واسه خودم جمع کنم ٬ تو تاریکی.
همهشون رو نه ها ٬ بعضیاشون رو که خودم میدونم کدوم بعضیان.
تعریف کردنی هم نیست ٬ ولی من میشناسم سنگریزههام رو . ولی باید لمسشون کنم.
بعد سنگریزههام رو میارم خونهم ٬ واسه هر کدوم یه اسمی میذارم که خوب اسمشون رو هم نمیگم.
بعد زیر هر کدوم از شمعای تو خونم یه سری سنگریزه میذارم.
اینجوری شمعا دیگه تنها نیستن.
همه شمعا رو روشن میکنم که وقتی آب میشن بریزن رو سنگریزههام.
خودمم میرم میشینم روی مبل گوشهی خونه به شمعا که دارن آب میشن و به سنگریزههام نگاه کنم.
تا وقتی که خوابم ببره.
همین.